Pages

Tuesday, 23 February 2010

نخستین زنان نقال ایران. نویسنده: علی فرهادپور ( شجاعت یک وبسایت در تصحیح اشتباه خود و دیگران )

جدید آنلاین: چندی پیش گزارشی داشتیم به عنوان نخستین زن نقال. در آن گزارش درباره فاطمه حبیبی زاد سخن گفته بودیم. آقای علی فرهادپور، کارشناس و صاحب نظر، از راه لطف یاداوری کردند که عنوان ما از دقت تاریخی برخوردار نبوده زیرا زنان بسیاری در تاریخ ایران به عنوان نقالان معروف شناخته شده اند. از همین رو، برای تصحیح و توضیح مطلب، از ایشان خواهش کردیم که درباره پیشینه نقالی برای ما شرحی بنویسند تا نشر کنیم. با سپاس از ایشان متنی را که فرستاده‌اند به همراه چند عکس در این صفحه منتشر می‌کنیم. شما هم اگر نظری دارید خوشحال خواهیم شد که دریافت کنیم.

"واقعه‌خوانی در ایران پیش ‌از اسلام، قصه‌سُرایی موزونی همراه با ساز بوده‌است. همین قوّالی پس از اسلام ساز را کنار نهاد و تنها نقل واقعه شد" (بیضایی: ۶۵ و ۲۲۴).


پس واژۀ نقّالی در چهار قرن اخیر رایج شده و پیشتر با اصطلاحات دیگری نیز شناخته می‌شده، مانند واقعه‌خوانی، قصه‌سُرایی موزون، نقّالی آوازی، خنیاگری، رامشگری، روضه‌خوانی، صورت‌خوانی، مناقب‌خوانی، سخنوَری، ذاکری، پرده‌خوانی، قوّالی، معرکه‌گیری و واگویه. (بیضایی: ۸۳- ۶۵)"نقّالی آوازی همراه با موسیقی را در ایران باستان خنیاگری یا رامشگری می‌نامیدند. خنیاگر یعنی ‌کسی ‌که نوا و آوای خوش دارد، رامش نیز یعنی شادی و رامشگر کسی ‌‌است‌ که شادی مردمان را فراهم می‌کند با موسیقی [و آواز]" (جنیدی: ۴۱- ۳۹). فریدون جنیدی و ابراهیم باستانی پاریزی رواج واژه‌های نقّال و نقّالی را احتمالاً مربوط به صفویه دانسته‌اند و دیدیم که در آغاز با ساز و آواز بوده، منحصر به حماسه و شاهنامه نبوده و به مرور نوع دیگری از آن منشعب ‌شده ‌که نقّالی غیر موسیقایی است.



اولین زن نقّال‌ ایران در زمان ساسانیان ‌که در شاهنامۀ فردوسی با نام آزاده رومی یاد می‌شود، خنیاگر بهرام ‌گور بوده و نقّالی موسیقایی انجام می‌داده‌‌است.

گزارش دیگر دربارۀ دختران دهقان برزین است‌: یکی چامه‌گوی و دگر چنگ‌زن/ دگر پای‌کوبد شکن برشکن / بدان چامه‌زن ‌گفت کای ماهروی/ بپرداز دل چامۀ شاه ‌گوی/ نخستین شهنشاه را چامه‌ گوی/ چنین‌ گفت‌ کای خسروِ ماه‌روی/ نمانی مگر بر فلک ماه را / نشایی مگر خسرَوی‌ گاه را (شاهنامه: رفتن بهرام به نخچیر).

روشن است که زن نقّال شخص خاصی بوده و مسئول نوازندگی، شخص یا اشخاص دیگری بوده‌اند. پس از زمان ساسانیان زنان نقّال بدون ساز هم نقّالی می‌کرده‌اند. فقط چون واژة عربی نقّال در آن زمان متداول نبوده، به آنان نقّال نمی‌گفته‌اند. زنان نقالی همچون مشک‌ناز، مشکنک، نازتاب، سوسنک، ماه‌آفرید، فرانک، گُردیه، سمیۀ خداینامک‌‌خوان‌ (مادر نضربن حارث، نقال ایرانی عربستان)، خواهر صلاح‌الدین ایوبی‌ (صفی‌زاده: ۵۶)، دختر ملّاصدرا (اجتهادی: ۸۶۱)، عفت، دختر فتحعلی‌شاه (اجتهادی: ۷۰۹) و ملّا فاطمه، بزرگ‌ترین نقّال زمان ‌کریم‌خان زند که بیست‌هزار بیت از شاهنامه و دیوان‌های شعرا حفظ بود. (رستم‌الحکما: ۳۴۱).



مهمترین زن نقّال پس از اسلام همسر فردوسی بوده که خدای‌نامک یا شاهنامه‌های منثور پهلوی را برای فردوسی می‌خواند. در آغاز بیژن و منیژه آمده، فردوسی به همسر خود‌ گفت: بنِه پیشم و بزم را ساز کن / به‌ چنگ ‌آر چنگ و می‌آغاز کن / مرا مهربان یار بشنو چه‌گفت / از آن پس‌که گشتیم با جام جفت: / بپیمای می‌تا یکی داستان / ز دفتر بَرَت خوانم از باستان / پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ / همه از درِ مردِ فرهنگ و سنگ (شاهنامه: بیژن و منیژه).

پس همسر فردوسی را نخستین زن نقال شاهنامۀ تاریخ ایران نیز می‌توان دانست.

پیش از انقلاب اسلامی زن نقّالی به نام بلقیس می‌زیسته و به‌گفتۀ هوشنگ جاوید و ابوالقاسم انجوی‌ شیرازی، "بلقیس معرکه‌گیری بود که به محلۀ "گارت‌ ماشین" (ایستگاه ماشین دودی) در شوش می‌آمد و نقل می‌گفت" (کارگزاران. ش ۵۳۴). مرشد بلقیس پس از انقلاب نیز نقالی می‌کرده و پس از او فرحناز کریم‌خانی نخستین زن نقال شاهنامه پس از انقلاب اسلامی است (خبرگزاری میراث فرهنگی).

در جشنوارة دانشجویی ۱۳۷۶ بانوانی در نمایش فتحنامۀ ‌کلات به نقّالی پرداختند. در سال ۱۳۷۸ داود فتحعلی‌بیگی کلاس‌های نقّالی را دایر کرد و از شاگردانشان مینا صارمی در سال ۱۳۷۸ در جشنوارۀ آیینی سنّتی نقالی کرد و چهار زن نقّال ایران ساقی عقیلی، شیرین امامی، شقایق رهبری و زیبا عابدی در جشنوارۀ استان تهران در نمایش خاتون نقالی کردند.

در جشنوارۀ آیین‌های سنتی ۱۳۸۰ شیرین امامی، ساقی عقیلی و فاطمه حبیبی‌زاد اجرای نقّالی داشتند که مرشد ترابی عصای خود را به حبیبی‌زاد هدیه داد و ساقی عقیلی به‌عنوان بهترین بازیگر زن از سوی تماشاگران برگزیده‌ شد و در جشنوارۀ آیین‌های سنتی ۱۳۸۲ حبیبی‌زاد و عقیلی در یک نقّالی مشترک هنرنمایی کردند و زنان نقال مذکور تا کنون به نقالی و هنرنمایی پرداخته‌اند.

منابع:
اجتهادی، مصطفی: دائرة‌المعارف زن ایرانی، تهران، بنیاد دانشنامۀ بزرگ فارسی، ۱۳۸۲
باستانی پاریزی، محمد ابراهیم: شاهنامه آخرش خوش است، گذار زن از گدار تاریخ، تهران، علم، ۱۳۸۳
بیضایی، بهرام: نمایش در ایران، تهران، روشنگران و مطالعات زنان، ۱۳۷۹
جنیدی، فریدون: زمینۀ شناخت موسیقی ایرانی، تهران، پارت ۱۳۷۲
رستم الحکما: رستم التواریخ، تهران، امیر کبیر، ۲۵۳۷ شهنشاهی
صفی‌زاده بوره‌که‌ئی، صدیق: دانشنامۀ نام‌آوران یارسان، تهران، هیرمند ۱۳۷۵
فرخ‌زاد، پوران: زن از کتیبه تا تاریخ: کارنامۀ زنان ‌کارای ایران، تهران، زریاب، ۱۳۷۸
فردوسی: شاهنامه، محمد عباسی، تهران، فخر رازی، ۱۳۷۰

Friday, 19 February 2010

تاریخ نقالی در جهان ( سری 3: دورة صفوی تا اواخر قاجار ) نويسنده: زهره زين‌الديني ميمند. بازنویسی: ساقی عقیلی


از آغاز سده دهم هجری قمری « دستگاههای سلطنت و امارت و خاندانهای اشراف و متمكنان اين دوره، وابستگانی داشتند كه شغلشان نگهداشتن داستانهای مكتوب پيشين، و خواندن آنها در همان مجلسها بوده است. به چنين كسانی عنوان قصه‌خوان و گاه دفترخوان داده مي‌شد. 1میرزا غیاث‌الدین علی، ملقب به نقیب خان، از مقربان جلال‌الدین اكبر پادشاه، برای او، « تواریخ و قصص و حكایات و افسانه‌های فارسی و هندی را می‌خواند 2؛ و میرزا غازی ترخان، والی تته ( سند ) و حاكم قندهار ( م.: 1021 ق ).. در خدمت خود، كسانی مثل ملا اسد قصه‌خوان و میرعبدالباقی قصه‌خوان را نگهداری می‌كرد؛ 3 و نیز كسان دیگری از قبیل ملا عبدالرشید قصه‌خوان و مولانا حیدر قصه‌خوان و مولانا محمد خورشید اصفهانی قصه‌خوان و برادرش، مولانا فتحی شاهنامه‌خوان، 4 در همین دوره، ‌در شمار مشاهیر اهل ادب، و منتسب به دربارها و درگاههای رجال عهد بوده‌اند. » 5
این كسانی كه نام برده‌ام، مردمی فاضل و شاعر و آگاه از ادب و دانش بوده‌اند؛ و گاه در یك خاندان، چند تن، شغل قصه‌خوانی و شاهنامه‌خوانی را بر عهده داشتند. مثلاً مولانا محمد خورشید قصه‌خوان، برادر مولانا فتحی بیك شاهنامه‌خوان و مولانا حیدر قصه‌خوان بود. مولانا حیدر قصه‌خوان، پدر اسد قصه‌خوان است. اسد قصه‌خوان، كه به تته، مركز حكومت ارغونیان سند رفته بود، در تربیت میرزا غازی‌ بیگ وقاری، مؤثر بوده است. » 6
وی، بعد از مسموم شدن غازی خان در قندهار، از آنجا به خدمت جهانگیر رفته، و به حفیظ خان مخاطب گردید. و همین خطاب، خود نشان از این نكته می‌دهد كه او، به سائقه شغل قصه‌خوانی، داستانها را از حفظ داشت. » 7
« اما نكته قابل توجه در این دوره، ‌آن است كه این داستانگزاران ( قصه‌خوانان، دفترخوانان ) و شهنامه‌خوانان عهد صفوی، ادامه‌دهندگان سنت و شیوه پیشینیان خود در عهد تیموریان، گویا از مرشدان كامل واطرافیانشان، برخورداری مالی درازی نداشتند؛ و به همین سبب است كه سراغ این دسته از نگهبانان ادب فارسی را هم، همچون دیگر دسته‌های همانند، بیشتر باید در درگاههای شاهان و امیران وابسته بدانان در هند گرفت. ( مانند مؤلفان و مترجمان و یا حافظان نسخه‌های پیشین داستانهای ملی و غیرملی که به هند رفته بودند. )
برای نمونه عبدالنبی فخرالزمانی، صاحب طرازالاخبار، دستورالفصحا و تذكره میخانه، در شرح حال خود می‌گوید؛ كه در زمان رشد در قزوین، به قصه‌ دانی تمایل یافت. و چون حافظه‌ای قوی داشت، قصه‌ها را خوب حفظ می‌كرد. چنان‌كه داستان امیرحمزه را، با یك بار شنیدن به یاد سپرد. و بعد از نوزده سالگی كه به هند سفر كرد، چند ماهی در لاهور بماند. و به سال 1018 ه‍. ]ق. ]، از آن شهر به اگره، نزد میرزا نظامی قزوینی، واقعه نگار دربار جهانگیر، كه خویشاوند او بود، رفت. و میرزا، به علت میل و علاقه‌ای كه به قصه امیرحمزه داشت، او را به قصه‌دانی و قصه‌گویی تشویق كرد و به وساطت همین خویشاوند، عبدالنبی، ملازمت میرزا امان‌الله، پسر مهاتبخان را یافت. « و چون چندی در بندگی ایشان به سر برد، حسب‌الامر، فصلی قصه در خدمت آن نتیجهالخواتین گذرانید. بعد از استماع سخن آن صاحب سخن، به مرتبه‌ای خواهان فقیر [ یعنی صاحب تذكره میخانه ] شد، كه دیگر نگذاشت كه به منزل خود رود. 8
عبدالنبی كه سمت قصه‌خوانی و كتابداری میرزا امان‌الله نصیبش شده بود، طرح تألیف كتابهایی را ریخت كه یكی از آنها، دستور الفصحاست. « به جهت خواندن قصه امیرحمزه و آداب آن؛ تا قصه‌خوانان را، دستوری باشد. » 9
مرحوم پروفسور محمد شفیع، استاد فقید دانشگاه لاهور، ضمن ترجمه شرح حال ملاعبدالنبی فخر زمانی مذكور، می‌نویسد: « این معلوم است كه اكبرشاه، شائق داستان امیرحمزه بود. لهذا، برای تكمیل این ذوق و شوق، به فرمان او، داستان امیرحمزه را به طرزی جالب و زیبا، با تصاویر، ساخته و پرداخته بودند .. از بیان عبدالنبی معلوم می‌شود كه در عهد جهانگیری هم، امرا، به این داستان، علاقه‌مند بودند. » 10
در منتخب‌التواریخ ( تاریخ تألیف: 1004 ه‍‌. ق. ) نیز، درباره « میرزا غیاث‌الدین علی » ملقب به « نقیب‌خان » نوشته شده كه « وی در خدمت جلال‌الدین محمد اكبر و سومین پادشاه از سلاطین تیموری هند است و در خلوات و جلوات به خواندن تواریخ و قصص و حكایات و افسانه‌های فارسی و هندی، كه در این عهد ترجمه یافته ـ مشغول است؛ می‌توان گفت كه جزو حیات خلیفه شده و جدایی از او، یك لحظه متصور نیست. »
« دوستعلی خان معیرالممالك » در رجال عصر ناصری 11 می‌نویسد: « محمدشاه در نظر داشت یك نسخه از كتاب معروف الف لیله و لیله را با خط خوش و صور و تذهیب عالی، به دست استادان ایرانی عصر خویش برای كتابخانه سلطنتی تهیه كند. ولی در حین آماده ساختن مقدمات آن درگذشت. ناصرالدین شاه آرزوی پدر را به مرحله عمل آورد، و به حسین‌علی معیرالممالك دستور داد كه برای ترتیب كار و تعیین برآوردِ مالیِ آنْ با هنرمندان مشورت كند و نتیجه را به عرض برساند. معیر چنان كرد و قرار چنین شد كه كتاب به خط آقا میرزا محمدحسین وزیر، جد آقایان حسابی نوشته شود، ‌و صور آن به قلم صنیع‌الممالك ( ابوالحسن غفاری )، ترسیم یابد، و تذهیبش به دست مُذهّب ‌باشی انجام پذیر.  مخارج آن نیز به هفت هزار تومان برآورد شد؛ و موضوع مورد قبول شاه قرار گرفت.
كتاب مزبور در هفت جلد نوشته و پرداخته و با هزار تصویر آراسته شد و به درگاه شاه عرضه گشت و چنان پسند خاص افتاد كه نویسنده و نقاش و مُذهّب مورد تقدیر و انعام واقع شدند و به دریافت خلعتِ خاص نائل آمدند ... » 12
در عهد قاجار نیز، در كاخ شاه، در كنار خوابگاه، اتاقی به « نقال » و نوازندگان اختصاص داشت. نقال زمان ناصرالدین‌شاه، « نقیب‌الممالك » بود:
« چون شاه در بستر می‌رفت، نخست نوازنده‌ای كه نوبتش بود، نرم نرمك آهنگهای مناسب ‌می‌نواخت. آنگاه ‌نقیب‌الممالك داستانسرایی آغاز می كرد، تا شاه را خواب در رباید. داستانهای امیر ارسلان و زرین مَلِك، از تراوشات مخیله نقیب‌الممالك است؛ كه پسند خاطر شاه افتاده بود و سالی یك بار، هنگام خواب، برای او تكرار می شد. فخرالدوله ( توران آغا )، دختر ناصرالدین شاه نیز، پشتِ درِ نیمه‌باز اتاق خواجه‌سرایان جا می‌گرفت و گفته‌های نقالباشی را می نوشت. متن مكتوب این دو داستان كه امروز در دست ماست، حاصل تخیل نقیب‌الممالك و همت فخرالدوله است.
پیش از این، محمدصادق وقایع نگار مروزی متخلص به « هما »، كتابی ترتیب داده به نام راحهالارواح، مشتمل بر افسانه‌هایی كه برای فتحعلی شاه قاجار، در موقع خواب می‌گفته ( و نسخه آن، به شماره 205، در كتابخانه آستان قدس رضوی، و شماره 682 در كتابخانه مجلس شورای اسلامی، موجود است ).
پی نوشت ها:
1. بنگرید به مقدمه دارابنامه بیغمی و تعلیقات نگارنده این سطرها [ : ذبیح‌الله صفا ] بر آن، در پایان جلد دوم [ تاریخ ادبیات ایران ]. دفترخوان نیز « بر كسیاطلاق میشد كه داستان مكتوبی را در مجلس امرا و بزرگان قرائت می‌كرد؛ و دیگران بدو گوش فرا می‌دادند. »
2. تاریخ تذكره‌های فارسی؛ ج 2؛ ص 390.
3. تذكره میخانه؛ تهران، 1340؛ ص 598 و 605.
4. عالم‌آرای عباسیی؛ ص 191.
5. صفا، ذبیح‌الله؛ تاریخ ادبیات در ایران ـ ج 5ـ3؛ انتشارات فردوس؛ چاپ هفدهم: 1385؛ ص 1053.
6. تذكره میخانه؛ ص 598ـ 599؛ و عرفات العاشقین خطی.
7. تاریخ ادبیات در ایران ـ ج 5ـ3؛ ص 1504.
8. میخانه؛ ص 762ـ763.
9. تاریخ ادبیات در ایران ـ ج 5 ـ 3؛ ص 769.
10. مقدمه ی میخانه؛ صفحه ی چهارده. ( به نقل از: تاریخ ادبیات در ایران ـ ج 5ـ3؛ ص 1505ـ 1506 ).
11. رجال عصر ناصری؛ تهران، 1361؛ ص 274ـ275.
12. افسون شهرزاد؛ ص 7
منبع اصلی مقاله: ماهنامه - ادبیات داستانی - شماره 113 - تاریخ نشر

                                                                     http://www.bashgah.net/pages-21817.html  
با بنیاد نقالی در تماس باشید در تماس باشید 
                                                
Telegram: Saghi Aghili/+1-647-899-0031
 Facebook: Saghi Aghili
Instagram: Saghi Aghili

بزرگداشت حجت شکیبا با نقالی شور آفرین بانو ایران گُرد(ساقی عقیلی)

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، «جواد مجابي» نويسنده و شاعر در بزرگداشت «حجت شكيبا» نگارگر تابلوي «كورش و بانو» گفت: استاد شكيبا از اندك نگارگراني است كه نگاره‌هايش، درونمايه‌اي از زن، فرهنگ و هنر ايران باستان را در خود گنجانده‌اند. وي كه عصر يك‌شنبه (4مرداد) در پايگاه پژوهشي هخامنشيان سخن مي‌گفت، با اشاره به زنان سردار ايراني افزود: شكوه، بزرگي، پاكدامني و قدرت زن ايراني يكي از نقاط توجه شكيبا در اين نگاره‌هاست. حجت شكيبا در اين زمينه بيشتر نيز به زنان و پوششان در روزگار هخامنشي پرداخته ‌است كه نگاره‌ كوروش و بانو از نامدارترين اين نگاره‌هاست. اين داستان‌نويس به ويژگي‌هاي كتاب شكيبا اشاره كرد و گفت: كتاب جديد نگارگري‌هاي حجت شكيبا «به كورش» نام دارد.

مجابي به تاثير آب و هواي سرزمين‌ها در شيوه‌ و سبك نگارگري‌هاي ملل گوناگون، اشاره كرد و افزود: اگر به نقاشي‌هايي كه در برخي كشورها همچون انگلستان و سوييس كشيده‌ شده ‌است، نگاه كنيم، با نگاره‌هايي سرد و گرفته روبه‌رو مي‌شويم؛ اما سرزمين ايران كه سرشار از گرماي آفتاب و روشني خورشيد بوده، نگارگري‌ها را جلا و روشني ويژه‌اي بخشيده‌ است. رنگ‌هايي كه در پرچم ملي ايران هم به روشني ديده ‌مي‌شوند.

وي بر اينكه شيوه‌ نگارگري شكيبا، شيوه غربي نيست تأكيد كرد و گفت: شيوه‌ تركيب‌بندي و رنگ‌بندي آثار شكيبا، شيوه‌ كمال‌الملك است كه ما آن را از غرب گرفته‌ايم؛ اما از آنجايي كه مضمون، فضا و روحيه‌ عرفاني و ايراني در اين نگاره‌ها جريان دارد، ما با نگاره‌هايي ايراني روبه‌رو هستيم نه غربي. توران شهرياري، چكامه‌سراي زرتشتي، ديگر سخنران اين همايش بود. وي به باورهاي آيين مهر درباره رنگ‌ها اشاره كرد و افزود: رنگ سرخ در باور مهرپرستان، بسيار گرامي داشته ‌مي‌شده ‌است؛ چون هنگامي كه سپيده‌دم و شامگاه كه نماد سياهي و سپيدي هستند در افق به هم مي‌رسند، فلق و شفق پديدار مي‌شوند كه سرخ‌رنگ است. وي بهره‌گيري از هفت گذرگاه آيين مهري در نگاره‌هاي آن روزگار را چشمگير دانست و گفت: اين نگاره‌ها در هنگامه‌اي، ارزش والايي مي‌يابند و به‌ عنوان نمادهاي ملي در پرچم ملي ما نمود پيدا مي‌كنند.

در پايان اين نشست، نشان جاودان هنر، به «حجت شكيبا»، نگارگر ايراني و نگارنده‌ اثر پرآوازه‌ «كورش و كاساندان» پيشكش شد. همچنين شاهنامه‌خواني و نقالی پر شور با اجراي بانو ساقي عقيلي (ايران گرد) پايان بخش بزرگداشت حجت شكيبا به‌شمار مي‌رفت.

منبع:

Tuesday, 16 February 2010

تاریخ نقالی در جهان ( سری 2: نقالی در ایران پس از اسلام ) نويسنده: زهره زين‌الديني ميمند. بازنویسی: ساقی عقیلی

گرايش به داستان، در دوران پس از اسلام نيز، در ايران، ادامه داشت. از جمله مصاديق اين علاقه و توجه، اقدام ابوعبدالله جهشياري ( متوفا به سال 331 ق. )، مؤلف كتابهاي الوزراء و الكّتاب و اسمار العرب و العجم و الرّوم است. 1
به نوشتة ابن نديم در كتاب الفهرست: « جهشياري به تأليف كتابي آغازيد محتوي هزار افسانه مختار، از افسانه‌هاي عرب و عجم و روم و جز آنان؛ به نحوي كه هر قصه، مجزا و مستقل باشد. نه مانند كليله و دمنه و سندبادنامه، كه حكايات در ضمن يك حكايت طويل‌تر مندرج است. و براي اين مقصود، قصه‌سرايان را گرد كرد؛ و بهترين اخبار آنان را فراهم آورد؛ و از كتب مصنفه در اسمار و خرافات نيز، آنچه بپسنديد برگزيد؛ و چهارصد و هشتاد قصه، بدين نحو فراهم شد. ليكن پيش از انجام كتاب، اجل وي در رسيد، و ناتمام ماند. و من [ : ابن نديم ] اجزائي چند از آن را، به خط ابوالطيب شافعي وراق، ديده‌ام. » 2
به روايتي ديگر: « رغبت مردم به اين‌گونه افسانه‌ها در قرن چهارم هجري چندان بود كه دانشمندي، نامش ابوعبدالله جهشياري، به تأليف كتابي در افسانه‌هاي تازي و پارسي و رومي همت بست و افسانه‌گويان را نزد خود خواست و آنچه مي‌گفتند ثبت مي‌كرد تا چهارصد و هشتاد حكايت شد؛ كه مرگش در رسيد و كارش ناتمام ماند. » 3
يكي از مشهورترين نمونه‌ها از اين نوع، ماجراي پيدايش مجموعة عظيم و ماندگار هزار و يك شب و راوي آن، شهرزاد است. شاهي كه پيش از آن، شاهد ارتباط نامشروع همسر خود و نيز همسر برادرش، زمان‌ْ شاه، با غلامان سياه خويش بوده است، به‌طور كامل، از جنس زن مأيوس و نسبت به آن بدبين شده است. به گونه‌اي كه، از آن پس، براي آنكه آن ماجراهاي دردناك تكرار نشود، هر شب با دختر باكره‌اي ازدواج، و صبح، فرمان كشتن او را صادر مي‌كرده است. 4 تا اينكه دختر دانا و سخندان وزير وي، تصميم مي‌گيرد با تدبير خويش، به اين جنايتهاي شاه، پايان بخشد.
شهرزاد، با وجود مخالفت پدرش، داوطلبانه به همسريِ شاه درمي‌آيد. او، شبها، با گفتن داستانهايي جذاب، و گاه موكول كردن دنبالة آن به شب بعد، موفق مي‌شود مرگ خود را، تا هزار و يك شب، به تأخير اندازد. تا آنكه در اين مدت، دختر جوان صاحب فرزندي از شاه مي‌شود؛ و آن عادت بد نيز از سر شاه مي‌افتد، و ضمن ترك كشتن دختران، به زندگي‌اي سعادتمندانه با شهرزاد، ادامه مي‌دهد.
اين تغيير رفتار و عادت شاه، هم ناشي از علاقة او به شنيدن داستان و ميل به پيگيري دنبالة داستانها در شبهاي بعد، هم در نتيجة درونماية برخي از اين داستانها، و هم حاصل مؤانست و همنشيني با دختري دانا، نكته‌سنج، مدبّر و در عين حال پاكدامن، چون خودِ شهرزاد است.
زمان و مكان وقوع ماجراي شهرزاد، در هزار و يك شب، مشخص نيست. همچنان كه نام ذكرشده براي شاهِ طرف مقابل او، واقعي و مستند نيست. اما قراين متعددِ موجود در متن، حاكي از آن است كه اين ماجرا، قطعاً در دوران پس از اسلام مي‌گذرد. زيرا شهرزاد، خود، انگيزة خويش را از تن دادن به اين خطر بزرگ، « نجات دختران مسلمان از مرگ » ذكر مي‌كند ( « يا دختران مسلمان را از كشتار رها خواهم ساخت، يا خواهم مرد، و مانند ديگران، نابود خواهم شد. » ) 5 ساير نشانه‌هاي موجود در متن نيز، اوايل دوران خلافت عباسيان را به ذهن متبادر مي‌كند. البته، برخي بر آن‌اند: « آن‌گونه كه از روايات برمي‌آيد، داستانهاي هزار و يك شب، ريشة آريايي دارند؛ و حتي، پاره‌اي از روايات، آفرينندة هزار افسان را، هماي چهرآزاد، دختر بهمن، پادشاه افسانه‌اي تاريخي ايران مي‌دانند؛ و شهرزاد گويندة اين قصه را، همان چهرزاد ( = شهرزاد )، گمان مي‌كنند. » 6
پس از آن نيز، شاهد پديد آمدن روايات و كتابهاي داستاني ديگري با چارچوب و سبك و سياق مشابه هزار و يك شب ( درواقع به تقليد از آن ) هستيم. از آن جمله، مي‌توان به دو كتاب سندبادنامه و بختيارنامه اشاره كرد:
« سندبادنامه، داستاني قديمي بوده، كه آن را از موضوعات سندباد، حكيم هندي، مي‌دانسته‌اند. اين كتاب، نخست به دستور نوح بن‌منصور‌ساماني‌ ( سلطنت: 365ـ387 قمري )، توسط‌خواجه‌عميد‌ابوالفوارس قناوزي، به فارسي دري ترجمه شد؛ و نيز آن را به عربي ترجمه كردند. 7
« چارچوبة سندبادنامه ( اين داستان در هزار و يك شب فارسي تحت عنوان « حكايت مكر زنان » آمده است ) داستان كنيزكي است « كرشمه‌ناك » از كورديس پادشاه هندوستان، كه بر پسر شاه عاشق بود و بر كعبة وصالش ظفر نمي‌يافت. روزي كنيزك، شاهزاده را به خود دعوت كرد. اما پسر تعرض حرم پدر را روا ندانست. كنيزك از ترس رسوايي، جامه چاك زد و موي بركند و روي بخراشيد و « متنكّروار » پيش تخت شاه رفت و بر شاهزاده تهمت بست. شاه، به كشتن پسر فرمان داد. ولي هفت وزير شايستة شاه، كه هر هفت، بر آسمان دولتش چون هفت ستاره بودند، گفتند: « مصلحت آن است كه هر روز از ما يكي به خدمت رَوَد و در مكر زنان و غدر ايشان حكايتي روا كند؛ تا بُوَد كه اين سياست در تأخير و توقف افتد، و فرزند شاه، از هلاك خلاص يابد. » و چنين كردند. اما در شكل طالع شاهزاده، تا هفت روز، پيوسته نحوست و خطري وجود داشت؛ كه اگر شاهزاده در هفت روز با آفريده‌اي سخن مي‌گفت، سبب خطر و موجب هلاكتش مي‌شد. چون هفت روز، كه مهلت آفات بود، بگذشت، و احوال شاهزاده با سعادت قرين گشت، زبان بگشاد، و آنچه ميان وي و كنيزك رفته بود، به رأي پدر عرض داد. » 8
در بختيارنامه ( اواخر قرن 8 و اوايل قرن 9 قمري ) نيز، بختيار « هر روز پادشاه را به حكايتي تسكين مي‌دهد [ يا: به حكايتي مشغول مي‌دارد ] و از تيغ، خلاص مي‌يابد. » و چون اين كار به درازا مي‌كشد، وزيران، پيش شاه، به شكوه مي‌گويند: « هركس با يكديگر مي‌گويند كه مي‌بايد حكايات ياد گرفتن، تا اگر درمانيم، خود را خلاص كنيم. اي شاه! بدين بدنامي، سخن‌گذاري بختيار، نمي‌ارزد. » شاه در خشم شده، بر بختيار بانگ مي‌زند كه « اي بختيار! حكايت خوش مي‌گويي، و ما را به سخن، مشغول مي‌داري. » و « ... ما را تا بدين غايت، به حكايت، بازداشتي. »
در تاريخ بيهقي آمده است: « ... بومطيع مردي بود با نعمت بسيار از هر چيزي. و پدري داشت بواحمد خليل نام. شبي، از اتفاق نيك، به شغلي به درگاه آمده بود؛ كه با حاجب نوبتي شغل داشت، و ديري آنجا بماند. چون باز مي‌گشت، شب دور كشيده بود. انديشيد: « نبايد كه در راه خللي افتد. »؛ در دهليز خاصه مقام كرد ـ و مردي شناخته بود و مردمان او را نيكو حرمت داشتندي. سياهداران او را لطف كردند و او قرار گرفت. خادمي برآمد و « محدث » خواست. و از اتفاق، هيچ محدث حاضر نبود. آزاد مرد بواحمد برخاست، ‌با خادم رفت. و خادم پنداشت كه او محدث است. چون او به خرگاه امير رسيد، حديثي آغاز كرد. امير، آواز بواحمد بشنود، بيگانه. پوشيده نگاه كرد. مرد را ديد. هيچ نگفت تا حديث تمام كرد. سخت سره و نغز قصه‌اي بود. امير آواز داد كه تو كيستي؟ گفت: بنده را بواحمد خليل گويند. پدر بومطيع؛ كه هنباز خداوندست. گفت: بر پسرت، مستوفيان، چند مال حاصل فرود آورده‌اند؟ گفت: شانزده هزار دينار. گفت: آن حاصل بدو بخشيدم؛ حرمت پيري تو را، و حق حرمت او را. پير، دعاي بسيار كرد و بازگشت. »
يعني، بواحمد خليل، به سبب هنري كه آن شب در قصه‌گويي نشان داد، توانست چنان تحسين سلطان را برانگيزد كه مسعود، بدهي پسر او را به ديوان، به كلي ببخشد.
از خلال اين روايت معلوم مي‌شود كه محدثي يا قصه‌گويي، در دربار غزنوي، شغلي بوده است؛ و قصه‌گويان، شايد غالباً هنگام به بستر رفتن پادشاه، با داستانهاي خود، خواب را بر او خوش مي‌گردانده‌اند. »9
گزارش های دیگری دربارة نقالی در پس از اسلام وجود دارد که در مقالة دیگری به آن ها خواهیم پرداخت.
پی نوشت ها:
1. ر. ك. به: الوزراء و الكّتاب؛ ترجمة ابوالفضل طباطبايي؛ تهران، 1348؛ ص 19.
2. الفهرست؛ چاپ اروپا؛ ص 127، 304 ( به نقل از فرهنگ دهخدا، ج 5؛ ص 6964 ).
3. الفهرست؛ طبع مطبعة رحمانيه؛ ص 423 ( به نقل از « افسانه‌هاي عاميانه »؛ مجلة سخن؛ ش 12؛ سال 1333 ).
4. در مثنوي هندي اصل خموش خاتون نيز، كه در دوران حكمراني جهانگير ( 1014ـ1037 ه‍. ق ) سروده شده، مشابه داستان شهرزاد قصه‌گو هست. با اين تفاوت كه در اينجا، پادشاه جوان، صبح روز بعد، دختر را با نواختن كفش بر سرش، از قصر بيرون مي‌كند.
5. هزار و يك شب؛ ص 30
6. سرامي، قدمعلي؛ سهم كودكان در ادبيات گذشتة ايران؛ فصلنامة كانون؛ دورة اول‏، شمارة دوم، تابستان 1353.
7. ترجمه‌اي فارسي از سندبادنامه نيز توسط ظهيري سمرقندي صورت گرفته است. ترجمة مجدد او، به گفته خودش، به اين سبب صورت گرفته است كه ترجمة فارسي ابوالفوارس به « عبارت، عظيم نازل بود، از تزيّن و تجلي، عاري و عاطل... و نزديك بود كه از صحايف ايام، تمام مدروس گردد. » وي آن را به نثر فني آراسته كرد؛ و ترجمة خود را، در حدود سال 600 ه‍. ق.، به پايان برد.
8. بختيارنامه و عجائب‌البخت ( 2 )؛ به كوشش ذبيح‌الله صفا؛ تهران، 1347؛ ص 66، 80، 132 و 142 ( به نقل از افسون شهرزاد؛ ص 13 ).
9. تاريخ بيهقي؛ به كوشش خليل خطيب رهبر؛ مهتاب، 1381؛ ص 178.
http://www.bashgah.net/pages-21817.html
منبع اصلی مقاله: ماهنامه - ادبيات داستاني - شماره 113 - تاريخ نشر 18/04/1387

تاریخ نقالی در جهان ( سری 1 ) نویسنده: ساقی عقیلی


تاریخ نقالی در جهان. نویسنده: ساقی عقیلی
تاریخ نقالی :
نقالی از دیرباز در میان همه ی جوامع بشری وجود داشته است و نخستین، نقالان، مردان و زنانی بوده اند که به بازگویی حوادث طبیعی، وقایع روزمره، شکار و ... می پرداختند. سپس نقل داستان های گذشته گان و اساطیر آفرینش، زندگی و مرگ، از وظایف نقالان شد و نمونه هایی از آن هنوز هم دیده می شود. آفریقا، آمریکا، ایتالیا، هند، چین، عراق و بسیاری از کشورهای دیگر، نقالی را با واژه خاص خود می شناسند، هنوز هم سنت نقالی خود را حفظ کرده و در جشنواره های نمایش های سنتی، نقالان آن کشورها به هنرنمایی می پردازند. برای نمونه، نقالی در ترکیه، مداحی نامیده می شود و نقال را مداح می نامند.
امروزه نقالی، مانند گذشته، وسیله ای برای بیان تاریخ، مفاهیم مذهبی و گاهی پیام های سیاسی شده است. متاسفانه جای خالی پژوهش در این زمینه و تاریخچه ی آن، به وضوح در محافل دانشگاهی، پژوهشی و همایش های فرهنگی دیده می شود. پژوهش حاضر، تلاش کوچکی در راستای شناخت نقالی، نخستین شکل های پیدایش آن و تحول آن در طول تاریخ است.
نخستین شکل های ابتدایی نقالی
[ 1. نقالی تصویری بدون صدا یا بدون تولید صدا به طور عمدی؛ 2. نقالی با آواهای ابتدایی انسانی؛ 3. نقالی تصویری همراه با آواهای ابتدایی انسانی و ابزارهای ابتدایی همچون سنگ، چوب یا پوست میوه ها ]
بشر اولیه، گیاه خوار بود و از غذای موجود در طبیعت استفاده می کرد. البته در موقعیت های جغرافیایی که پوشش گیاهی مناسب برای تغذیه ی او وجود نداشت، از روی اجبار و به طور غریزی به سوی خوردن مردار حیوانات کشیده شد و زمانی هم که مردار حیوانات، به اندازه ی کافی وجود نداشت، گرسنه گی، باعث شد حیوانات را شکار کند. نخستین ابزارهای شکار، سنگ ، چوب و اسنخوان بودند و به مرور زمان متوجه شد چیزهای تیز و بُرنده، بهترین ابزاربرای شکار و بریدن هستند. انسان، در طول زمان، ابزارهای مربوط به شکار را ساخت، با ساختن آنها، شیارهای بیشتری در مغز او ایجاد شد و نتیجه ی این افزایش شیارها و پیچیده تر شدن ساختار مغزی او، به سخن گو شدن انسان انجامید.
انسان اولیه که به شکار می پرداخت، وقتی به غار بر می گشت، به دلیل وجود حس و غریزه ی نمایشگری و خودنمایی در او، تصاویری از شکار حیوانات را بر روی دیوار غار نقاشی می کرد و خود را به عنوان قهرمانی که در نبرد با جانوران پیروز شده نشان می داد.
ساموئل، هنری هوک در کتاب خود، « اساطیر خاورمیانه »، گفته است که هیچ تصویری را از دوران باستان نمی توان یافت که مربوط به یک آیین نباشد و همه ی تصاویر باستانیِ یافت شده، آیین یا آیین هایی مربوط به خود داشته اند. پس می توان گفت که نقاشی های غارنشینان، همراه با آیین هایی بوده، احتمالا در کنار آن نقاشی ها، آیین هایی مربوط به شکار برگزار می شده و نخستین شکل ِ نقالی، که نقالی تصویری است همراه با آواهایی ابتدایی انجام می شده است. به طور حتم، در چنان آیین هایی، با به هم کوبیدن سنگ، چوب و پوست میوه ها صداهایی نیز تولید می کردند که در راستای بازآفرینی صحنه ی شکار و حوادث مربوط به آن بوده است.
در زبان فارسی، نقالی و خنیاگری، دو واژه ی مختلف برای نامیدن یک کنش هستند و نقالی را خنیاگری بدون ساز و خنیاگری را نقالی موسیقایی می توان نامید. به این ترتیب در زبان فارسی، نخستین کسانی را که با صداهای اولیه و گنگ انسانی به بازنمایی حوادث طبیعی و زندگی انسانی پرداختند نخستین خنیاگران تاریخ، و نخستین کسانی که بدون هیچ ابزار تولید صدا به بازنمایی زندگی پرداختند نخستین خنیاگران بدون ساز تاریخ می توان دانست. چرا که واژه ی خنیاگر از سه بخش تشکیل شده: هو: خوب؛ نیا: نوا، آوا و صدا؛ گر: کننده، انجام دهنده، سازنده. پس خنیاگری یعنی برآوردن صدای خوب و خنیاگر کسی است که با صدای خوب ( که می تواند انتزاعی و ظاهرا بی معنی هم باشد )، به بازنمایی وقایع، بیان مفهومی انتزاعی یا برانگیختن احساسات شنوندگان می پردازد.
به طور کلی تعدادی از دلایل پیدایش نقالی را خود نمایی، تبادل تجربه و نیاز به بازگویی احتیاجات بشری برای شناخت و انتقال راه های برآورده کردن آن ها می توان دانست. برای مثال انسان دریافت کودکان باید بدانند چه حیواناتی خطرناک هستند و در این راه دست به ابتکار جالبی زد و صدای آن حیوانات را تقلید کرد که شاید این کار شروعی برای تکلم بوده است.
پیدایش نقالی، در هزاران سال پیش از تاریخ بوده و هیچ کس به طور دقیق نمی تواند بگوید که در نخستین شکل نقالی، کدام یک از شکل های مذکور - نقالی تصویری ( بدون هیچ گونه صدای عمدی و واضح )، نقالی با آواهای ابتدایی و نامفهوم انسانی، یا نقالی همراه با صداهای تولید شده از سنگ، چوب، پوست میوه ها و جانوران - تقدم داشته است؟
انسان در طول تکامل، مفاهیمی همچون قبیله، زمین، دوست و دشمن را ساخت، سپس به ثبت تصاویر مربوط به جنگ پرداخت، با تکامل گفتار، وقایع مربوط به جنگ را سینه به سینه حفظ کرد و سرانجام با اختراع خط، آن ها را مکتوب کرد.
نقالی گفتاری
شکل تکامل یافته تر ِ نقالی، نقالی ِ گفتاری است و واضح است تاریخ آن به آغاز تکلم انسان باز می گردد. طبیعتاً تقلید صدا در روند تکامل انسان، به پیدایش نخستین واژه ها انجامید، نخستین واژه ها، نخستین جملات را ساختند و نخستین جملات، نخستین نقالی های بشر را ممکن ساختند.
شاید نخستین نقالان گفتاری که به طور دائم و جدّی به نقالی پرداختند روسای قبایل باشند که در گرد همایی های قبیله ای به بازگویی داستان های قبیله، شکارچیان، بزرگان، پهلوانان و جنگ با قبایل دیگر می پرداختند. نمونه ای از این داستان گویی را در فیلم های تاریخی مانند آپوکالیپتو می توان دید.
البته با توجه به اینکه طبق پژوهشهای انسان شناسی و باستان شناسی، کهن ترین تجمع های انسانی و تمدن های جهان، زن سالار و مادرسالار بوده اند، بزرگان و روحانیانی که برای افراد قبیله نقالی می کرده اند باید زن بوده باشند و زنان نقال / خنیاگر زیادی را می توان در نگاره های باستانی جهان مشاهده کرد. به مرور زمان، مردان در عرصه های اجتماعی جای زنان را گرفته اند ولی زنان بدون شک در خانه ها برای فرزندان و نوه ها و همسایه ها به باز گویی تاریخ قبیله، داستان های خدایان و پهلوانان و حکایت های عامیانه می پرداخته اند.
جالب است بدانید در میان آریاها، رئیس قبیله باید از قدرت گفتاری و آوای خوشی برخوردار می بود و این نکته در نام کیخسرو به خوبی دیده می شود. کی خسرو در زبان اوستایی، کوی هو سروا نامیده می شود که از سه بخش تشکیل شده و معنی آن ها به ترتیب این است: کوی: فرمانروا، فرمانده، رهبر؛ هو: خوب؛ سروا: سرود، صدا، آوا. این سه بخش با هم یک معنی را می سازند که این است: فرمانروایی که صدای خوب دارد، یا: رهبری که با صدای خوب، سخنرانی می کند.
نکته ی مذکور آن جا بهتر فهمیده می شود که در کتاب های تاریخی مربوط به دوره ی هخامنشیان آمده است: از هنرهایی که به شاهزادگان و فرزندان بزرگان کشوری و لشکری آموخته می شد، سخنرانی، آواز و نواختن ساز بوده است. یکی از جاهایی که این را به خوبی می توان دید، خان چهارم رستم است که در آن، رستم، ساز به دست می گیرد و آواز می خوانَد:
نشست از بر ِ چشمه، فرخنده پَی/ یکی جام ِ زر دید پر کرده مَی
ابا مَی یکی نغز تنبور یافت/ بیابان، چنان خانه ی سور یافت
تهمتن، مر آن را به بر درگرفت/ بزد رود و گفتارها سرگرفت
یا در کتاب های تاریخی آمده که بهرام چوبین در راه جنگ با خاقان چین، برای سربازان خود، پهلوانی های رستم و اسفندیار و داستان های میهن پرستانه ای را بازگویی می کرده است.
هربرت رید در کتاب هنر و اجتماع گفته است: بعضی از اشخاص، هنرهای مختلف را بهتر از دیگران انجام می دادند و کم کم، حس زیبایی شناسی انسان، این تفاوت را تشخیص داد و اشخاصی که هنری را بهتر از دیگران انجام می دادند مورد تشویق و تحسین قرار گرفتند. به مرور زمان، افراد جامعه، کسانی را برای هنرهای مختلف، تعیین کردند، برای هنرشان به آن ها کالا و پول دادند و هنر آن ها شغل شان شد.
با توجه به سخن هربرت رید، می توان گفت در آغاز پیدایش نقالی، هر کسی می توانست نقالی کند، به مرور زمان افرادی بهتر از دیگران نقالی کردند و نقالی به عنوان شغل آن ها شناخته شد.
نقالی گفتاری [ بر پایه ی نوشتارهای تاریخی، اسطوره ای و دینی ]
روشن است که انسان، در نقطه ای از تاریخ موفق به اختراع خط شد و ثبت وقایعی را که در قوم وقبیله اش اتفاق افتاده بود و اتفاق می افتاد را آغاز کرد. این زمان را همه ی مورخان آغاز تاریخ می دانند.
مورخان، نخست، کهن ترین خطوط بشری یعنی خط تصویری را در مصر یافتند و اختراع خط را متعلق به مصریان معرفی کردند. بعد ها پس از کشف خطوط ابتدایی ِ تمدن بسیار کهن ِ سومر در بین النهرین ( عراق کنونی ) متوجه شدند هم زمان با مصر در تمدن دیگری نیز خط اختراع شده بوده است. به تازگی نیز در شهر سوخته در ایران، کهن ترین خط جهان را کشف کرده اند که هنوز رمز گشایی نشده است و باز هم ممکن است در آینده باستان شناسان به منابع دیگری در جاهای دیگر برخورد کنند.
اولین نقالانی که بر پایه ی نوشتار، نقالی می کرده اند باید روحانیونی در شهر سوخته، بین النهرین یا مصر بوده باشند ولی کهن ترین نقالانی که نام آن ها به جا مانده است هزیود و هومر هستند که در حدود سال های 600 پیش از میلاد، داستان های خدایان و نبرد پهلوانان را همراه با نوای ساز برای مردم نقالی ( خنیاگری ) می کرده اند.
نقال دیگر، انگارس است که حدود سال های 570 پیش از میلاد، در دربار آسیتاک پادشاه ماد نقل می گفته و معروف است که در یک نقالی برای آسیتاک، به طور نمادین، آمدن کوروش و پایان پادشاهی آسیتاک را به او هشدار داده بوده است.
نقالی به مرور زمان از تقلید رفتار انسان ها و جانوران دور شده و با گفتار پیوندی ناگسستنی برقرار کرده است. پس کتاب های مربوط به قصه گویی، سخنوری و شیوه ی سخنرانی را با توجه به پیوند سخنوری با نقالی / خنیاگری می توان مطالعه و بررسی کرد و به بعضی از الزامات شیوه ی گفتار در نقالی می توان دست یافت. برای نمونه می توان به کتاب های زیر اشاره کرد: « فن خطابه » ( نوشته ی ارسطو )؛ « روضة الشهدا » ( نوشته ی ملا واعظ کاشفی )؛ « طرازالاخبار »، « دستورالفصحا » و « تذکره ی میخانه » ( نوشته ی عبدالنبی فخرالزمانی )؛ و « آیین سخنرانی » ( نوشته ی دیل کارنه گی ).
مؤخره
امروزه به نقالی همچون یک هنر نمایشی باستانی نگریسته می شود و زنان و مردان نقال جوانی پا به این عرصه نهاده اند. با توجه به اخبار مربوط به نقالی در جشنواره ها و همایش های داخلی و خارجی، جای خالی پژوهش های تاریخی در این زمینه بسیار دیده می شود تا جایی که وقتی در اینترنت، واژه ی تاریخ نقالی را جستجو می کنیم تنها مقالات پراکنده ای در این زمینه دیده می شود.
به طور کلی در همه ی اقوام باستانی جهان از جمله سرخپوستان، آفریقایی ها، مصریان، ایرانیان، یونانیان، هندیان و اقوام شرق آسیا، بزرگان قبایل، نخستین نقالان قوم بوده اند و شب ها در کنار آتش به داستان گویی می پرداختند.
با توجه به این که کهن ترین تجمع های انسانی و تمدن های جهان، زن سالار و مادرسالار بوده اند، بزرگان و روحانیانی که برای افراد قبیله نقالی می کرده اند باید زن بوده باشند و زنان نقال / خنیاگر زیادی را می توان در نگاره های باستانی جهان مشاهده کرد. به مرور زمان، مردان در عرصه های اجتماعی جای زنان را گرفته اند و زنان بدون شک در خانه ها برای فرزندان و نوه ها و همسایه ها به باز گویی تاریخ قبیله، داستان های خدایان و پهلوانان و حکایت های عامیانه پرداخته اند.
نخستین شکل نقالی را نقالی تصویری باید دانست که تقلیدی از رفتارهای جانوران و انسان ها بوده و احتمالا گاهی با صداهایی غیرعمدی و اتفاقی همراه بوده است. ولی دومین شکل نقالی در هاله ای از ابهام است و نمی توان به طور قطع گفت پس از شکل پیشین مذکور، کدام یک از دو شکل پسین ِ نقالی پدیدار شده است: 1. نقالی تصویری همراه با صداهای انسانی تولید شده توسط حنجره و دیگر اندام های انسانی. ( ؟ ) یا: 2. نقالی تصویری همراه با صداهای تولید شده توسط سنگ، چوب و پوست میوه ها.
پس از مراحل مذکور، نقالی گفتاری پدید آمده و پس از اختراع خط، نقالی گفتاری بر پایه ی نوشتار، یکی از مهم ترین شکل های نقالی بوده است. نمونه های بارز ِ این نوع نقالی را در یونان باستان و ایران باستان می توان دید.
نام سه تن از قدیمی ترین نقال / خنیاگران باستانی به دست ما رسیده، که دو تن از آن ها هزیود و هومر، یونانی اند و یکی دیگر، انگارس، نقال / خنیاگر ِ دربار آسیتاک ( شاه ماد ) بوده است.
نقالی به مرور زمان از تقلید رفتار انسان ها و جانوران دور شده و با گفتار پیوندی ناگسستنی برقرار کرده است. پس کتاب های مربوط به سخنوری و شیوه ی سخنرانی مانند فن خطابه، روضة الشهدا، طرازالاخبار و آیین سخنرانی را با توجه به پیوند سخنوری با نقالی / خنیاگری می توان مطالعه و بررسی کرد و به بعضی از الزامات شیوه ی گفتار در نقالی دست یافت.
امید است در آینده ای نزدیک، نقالی، به عنوان یک رشته ی دانشگاهی در دانشگاه های جهان تدریس شود و در کنار ظهور و حضور کمّی ِ نقالان جوان، پیشرفت کیفی و تکنیکی آن را در همه ی زمینه های مربوط به آن شاهد باشیم.
منابع:
ايلين.م.سگال. چگونه انسان غول شد . ترجمه آذر آريان پور . تهران: سیمرغ، 1354
براكت، اسكار. تاريخ تئاتر جهان. ج 1. ترجمه: هوشنگ آزادي‌ور. تهران: مرواريد، 1375
بويس، مري. فارمر، هنري جرج. دو گفتار دربارة خنياگري و موسيقي ايران. ترجمه: بهزاد باشي. تهران: آگاه، 1368
بيضايي، بهرام. نمايش در ايران. تهران: روشنگران و مطالعات زنان، 1379
تفضلی، احمد. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. به کوشش ژالۀ آموزگار. تهران: سخن، 1376
جنيدي، فريدون. زمينه شناخت موسيقي ايراني. تهران: پارت: 1372
رید، هربرت. هنر و اجتماع. ترجمه سروش حبیبی. تهران: امیر کبیر، 1352
فردوسي. شاهنامه. مصحح: محمد عباسي. تهران: فخر رازي، 1370
کار، مهرانگیز. لاهیجی، شهلا. شناخت هویت زن ایرانی در گستره ی پیش تاریخ و تاریخ. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1387
مزدااهورا. اوستا ( كهن ترين سرودها و متن هاي ايراني ). گزارش و پژوهش: جليل دوستخواه. تهران: مرواريد، 1370
نولدکه، تئودور. حماسه ملی ایران .ترجمه: بزرگ علوی. تهران: انتشارات سپهر، 1375
هوک، ساموئل هنری. اساطير خاورميانه. ترجمه: علي اصغر بهرامي. فرنگيس مزدا پور. تهران: انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، 1372
هومر. ایلیاد. ترجمه: سعید نفیسی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1371

Monday, 15 February 2010

بر خوانی (نقل) در برابر( علیه) سنگسار






برابر( علیه) حکم غیر انسانی و غیر حیوانی سنگسار

نشانی:

Friday, 12 February 2010

تاریخ نقالی در جهان ( سری 1: یونان باستان و ایران باستان ) نويسنده: زهره زين‌الديني ميمند. بازنویسی: ساقی عقیلی


« داستان » و « داستانگويي » پديده‌اي است که پيشينة آن، به قدمت پيدايش زبان و گويايي آدميزاد است. آن‌چنان که تقريباً هيچ قوم و ملت کهني را نمي‌توان يافت که داراي داستانها و حکايتهاي مذهبي، حماسي، اجتماعي و امثال آن ها نباشد.
« پدران و اجداد ما که در جنگلها، صحراها و بيابان ها زندگي مي‌کرده‌اند و کار عمدة روزانه‌شان، شکار و احياناً پرورش حيوانات اهلي بوده است، روزها پس از فراغت از اشتغالات روزانه و احياناً جنگ و ستيز با ايلات و اقوام همسايه، گرد هم مي‌نشستند و درباره خدايان، کارهاي روزانه، ديده‌ها، شنيده‌ها و عقايد خود، داستانسرايي مي‌کرده‌اند. » 1 به طور حتم، از ابتداي تاريخ، مادران نيز براي سرگرم کردن و گاه خواباندن کودکان خود، از داستان سود مي‌جسته‌اند.
يونانيان قديم، فرزندان خود را از کوچکي به حفظ کردن داستانهايي از ایلياد و اودیسه هومر وادار مي‌کردند. اشارات افلاطون در « جمهوريت »، دال بر اين است که داستان و افسانه‌گويي براي بچه‌ها، در يونان باستان، امري کاملاً عادي و رايج بوده است.
مجموعه‌اي از قصه‌هاي جادوگران که تاريخ آن به حدود چهارهزار سال پيش از ميلاد مسيح ( ع ) مي‌رسد، از تمدن مصر باقي مانده است؛ افسانة سومري گيلگمش متعلق به هزار و چهارصد سال پيش از ميلاد مسيح است و در چين، نوعي از داستان های اسطوره ای، از هزار سال قبل از ميلاد مسيح، وجود داشته است.
علاقه به داستان، منحصر به طبقه و قشر خاصي از اجتماع نبوده است. از افراد پايين‌ترين قشرهاي جامعه تا شاهان و امرا، و از باسواد تا بي‌سواد، به داستان علاقه داشته‌اند. آن‌گونه كه در تواريخ ثبت است، بسياري از شاهان، نديماني داشته‌اند، كه براي آنان، داستانگويي مي‌كرده‌اند.
در تاريخ، اسكندر ( جلوس 336 ـ فوت 323 ق. م. ) و هماي چهرآزاد را، از نخستين شاهان و زمامداران دوستدار داستان و افسانه ذكر كرده‌اند. در اسكندرنامه ( تأليف شده در قرن 6 هجري ) مي‌خوانيم:
« شاه اسكندر، روزگار خويش بخشيده بود بر چهار قِسم: سحرگاه تا به چاشتگاه فراخ به عادتْ بر درگاه خداي تعالي بودي؛ و از چاشتگاه تا نماز پيش به داد و عدل مشغول بودي و به مُلك و پادشاهي؛ و نماز پيش تا نماز شام، به طعام خوردن مشغول بودي؛ و در دل شب، محدثان دفتر خواندندي و سِيَر ملوك و اخبار پيغمبران و پادشاهان گفتندي تا پاره‌اي از شب برفتي. پس، به صحبت زنان مشغول بودي... 2 »
در الفهرست، محمد بن اسحاق ( متوفي به سال 380 قمري ) مي‌گويد: « اگر خداي خواهد، درست آن است كه نخستين كسي كه شبانگاه افسانه گفت [ با افسانه شب‌زنده‌داري كرد ] اسكندر بود. و گروهي داشت كه براي وي افسانه مي‌سرودند و او را به خنده مي‌آوردند. اما از اين كار، قصد لذت بردن نداشت؛ و منظورش نگاهداري و نگاهباني لشكر خود بود. پس از آن، پادشاهان براي اين منظور، كتاب هزار افسانه را به كار بردند. و اين كتاب محتوي هزار شب و داراي كمتر از دويست داستان است. چه، گاه يك قصه، چند شب را فرا مي‌گيرد. » 3
نظر محمد بن ‌اسحاق ‌النديم ‌الوراق، صاحب كتاب الفهرست نيز ـ در اين باره ـ اين است:
« نخستين كسي كه افسانه‌ها سرود و از آن كتابها ساخت و در خزينه‌ها نهاد، فــــُرُس ِ نخستين بود؛ كه برخي افسانه‌ها را از زبان جانوران باز گفت. از آن پس، پادشاهان اشكاني ـ كه سومين طبقه از پادشاهان فرس هستند ـ در اين كار غرقه شدند [ آن را به صورت اغراق‌آميز درآوردند ]. سپس، اين امر، در دوران پادشاهان ساساني افزايش يافت، دامنة آن وسعت گرفت و قوم عرب، آن افسانه‌ها را به زبان عرب نقل كرد؛ كه به اديبان فصيح و بليغ رسيد، و آنان آن را تهذيب كردند و بپيراستند؛ و در اين رشته، كتابهايي نظير آنها، بپرداختند. نخستين كتابي كه در اين معني پرداخته شد، كتاب هزار افسان است؛ كه معني آن به زبان عربي هزار خرافه است. » 4
در زمان اشكانيان [ 250 ق. م. ـ 226 ق. م. ]، نوع خاصي از داستانگويي، به همراه موسيقي رواج داشته است. اين افراد كه گوسان نام داشته‌اند « در دوران اشكاني، داستانهاي منظوم قهرماني را، با آهنگ و همراه نغمة ساز خويش مي‌خوانده‌اند [ چيزي شبيه عاشيقهاي آذربايجانيِ امروز ]. پروفسور مري بويس، استاد دانشگاه لندن، دربارة آنان گفتاري دقيق و مفصل انتشار داده است. همچنین در نتيجة تحقيقات وي مي‌دانيم كه داستانهاي حماسي شمال‌شرقي ايران، به وسيلة همين گوسانهاي عصر اشكاني وارد حماسة ملي شده است. » 5
مؤلف كتاب مجمل‌التواريخ و القصص6 ( 520 ه‍. ق. )، وقتي در باب دهم، از معروفان روزگار هر پادشاهي، به اجمال ياد مي‌كند، مي‌نويسد: « اندر عهد خسرو پرويز [ سلطنت از 591 تا 628 م. ] دستور، خراد برزين بود؛ و مهتران بندوي و گستهم، خال وي بودند. و سپهبد، فرهاد بود؛ و سَمَرگوي، بهروز... » كه اگر منظور از سمرگوي در اينجا، افسانه‌گوي باشد، همين، خود، بيانگر وجود شغل و سمت ثابتي در دربار اين شاه ساساني، تحت عنوان داستانگويي بوده است.
همچنين، در هفت‌پيكر نظامي، اشاراتي به داستانگويي دختران براي بهرام گور ( پانزدهمين شاه ساساني؛ جلوس: 421 ـ فوت: 438 ميلادي ) ديده مي‌شود. در اين كتاب، آمده است: « دختران پادشاهان هفت اقليم، هر يك، در نخستين شبي كه بهرام گور به شبستان ايشان قدم مي‌نهاده است، او را به افسانه، سرگرم مي‌كرده‌اند.
در داستان خسرو و شيرين نيز، بزرگ اميد، وزير خسرو، در نخستين روز بعد از زفاف [ ِ خسرو ] با شيرين، يك كتاب كليله و دمنه را، به اختصار و با ايما و اشاره، بدو باز مي‌گويد. » 7
جز اين، در داستان مشهور ديگري دربارة‌ بهرام دوم ( سلطنت: 272ـ 276 م. ) پادشاه ساساني، شاهديم كه در اثر بي‌كفايتي او و ستم عمّالش بر مردم، بسياري از آباديها متروك و تبديل به ويرانه شده است. اما هيچ‌كس ـ حتي وزير خردمند او ـ جرئت بازگويي اين موضوع را، به شاه، ندارد. تا آنكه، روزي، هنگام عبور بهرام دوم و اطرافيان، از كنار يكي از همين آباديهاي متروك، صداي آواز جغدي كه بر ديوار ويرانه‌اي نشسته است، برمي‌خيزد. شاه، از وزيرش مي‌پرسد كه، اين جغد، در آوازش، چه مي‌گويد؟
وزير خردمند، موقعيت را مناسب شمرده، مي‌گويد: اين جغد نر، در پاسخ جفت ماده‌اش، كه از يافتن چنين ويرانه‌اي ابراز شادماني مي‌كند، مي‌گويد: « اين كه چيزي نيست!
گر مَلِك اين است و چنين روزگار
من دِهِ ويران دهمت، صد هزار! »
يعني به اين طريق، با ظرافت، شاه را متوجه آن موضوع مهم مي‌كند؛ و باعث مي‌شود كه او در رفتارش با مردم و مملكتداري خود، تجديد نظر كند.
می توان گفت، در موارد متعددي كه زمامداران جبار، اجازة اعتراض و سخن گفتن به ضعيفان و تودة مردم نمي‌داده‌اند، داستان ـ ولو از زبان دد و دام و در قالب استعاره و رمز ـ به وسيله‌اي غير مستقيم، براي بيانِ ظريفِ حقايق و واقعياتِ جاريِ اجتماعي و تاريخي، تبديل مي‌شده است.
مقالة حاضر، مقدمه ای کوتاه بر نقالی در جهان و ایران باستان است و گزارش های دیگری دربارة نقالی و قصه گویی در جهان و ایران باستان وجود دارد که در مقالة دیگری به آن ها خواهیم پرداخت.
پی نوشت ها:
1. شهيدي، سيد جعفر؛ تجلي عرفان در ادب فارسي.
2. اسكندرنامه ( روايت‌ فارسي « كاليستنس دروغين » )؛ به كوشش ايرج افشار؛ 1344؛ ص 165.
3. به نقل از: ستاري، جلال؛ افسون شهرزاد؛ ص 9.
4. پيشين؛ ص 8.
5. محجوب، محمدجعفر؛ ادبيات عاميانة ايران؛ ص 1082.
6. كتابي است در تاريخ اجمالي عالم عموماً و تاريخ ايران خصوصاً، از مبدأ خلقت تا سال 520 هـ. ق؛ كه سال تأليف كتاب است؛ و در آن، ضمن ذكر وقايع تاريخي، داستانها و قصه‌هاي زيادي آمده است.
7. ادبيات عاميانة ايران؛ ص 1080.
http://www.bashgah.net/pages-21817.html
منبع اصلی مقاله: ماهنامه - ادبيات داستاني - شماره 113 - تاريخ نشر 18/04/1387