Saturday 30 October 2010

طوماربرخوانی (نقل) اندر زادن زال/ ورک شاپ نقالی

به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه بر نگذرد

خداوند نام و خداوند جای/ خداوند روزی ده رهنمای

خداوند هست و خداوند نیست/ همه بندگانیم و ایزد یکی است

به موری دهد مالش نره شیر/ کند پشه بر پیل جنگی دِلیر

کنون پر شگفتی یکی داستان/ بپیوندم از گفته ی باستان

نگه کن که مر سام را روزگار/ چه بازی نمود ای پسر گوش دار

نبود ایچ فرزند مر سام را/ دلش بود جوینده ی کام را




همسر سام پریدخت باردار- سام از خوشحالی در پوست نمی گنجه- همسرش هرچی میخواست فراهم بود- بهترین میوه ها-شیرینیها-


خوراکها و بهترین نوشیدنی ها از می و شربت های گوارا. نه ماه و نه روز و نه ونه گذشت و پریدخت خانم بارِ شیشه بر زمین


گذاشت. اما این زمان سام در شهر نبود، در شکارگاه به شکار( ر ر ر ر ر ) یکی از بنده ها با اسپ خودشو رسوند به سام،


میخواست خودش این آگهی رو به پهلوان برسونه و مژدگانی بگیره. ( بازی سام برای رها کردن تیراما)بنده: دست نگه دارید


سرورم.( یا نقال میگوید یا انجام میدهد) از اسپ پیاده، دوان در برابر سام زانو زد. سام با شگفتی پرسید چه؟بنده: مژدگانی بده ای


خلوتی نافه گشای- که ز صحرای ختن آهوی مُشکین آمده.سام گفت کیسه ای زر به مرد بدهند( مرد کیسه را در پر شالش میگذارد)


و پرسش کرد، چه شده؟ بنده: یزدان پاک به شما فرزندی بخش . . .سام نگذاشت سخن مرد به پایان برسه دستور داد( کف کوفتن)

:اسپ، به چالاکی پرید پشت اسپ و تاخت سوی شهر. از دروازه آمد تو . سمت کاخ( با اشاره ی دست) رسید- نوای هلهله و شادی


از درون کاخ به گوش می رسید.از اسپ پرید پایین پله های کوشک پری بانو رو گرفت رفت بالا.ندیمه ی همسر سام که در ایوان


چشم به راه سام بود. نوزاد رو تندی پیچید درون یک پارچه ی حریر آمد به پیشواز. جهان پهلوان آمدن نور چشمتان خجسته باد. سام


بچه رو گرفت، کیسه ای زر به ندیمه بخشید.سام: (حرکت سام) یزدان پاک ترا سپاس، ندیمه؟ دختره یا پسر؟ ندیمه: پسر سرورم.

سام روی بچه رو زد کنار فرزندش رو ببینه،(خشکش میزنه) دید موی سر سپید، ابرو سپید، مژه سپید، روی چون گلِ سرخ.


به چهره چنان بود تابنده شید/ ولیکن همه موی بودش سپید

بگفتا که این نیست فرزند من/ مگر باشدش پور یک اهرمن( از اشعار فردوسی بزرگ نیست)

چو آیند و پرسند گردنکشان/ چه گویم از این بچه ی بد نشان

چه گویم که این بچه ی دیو چیست/ پلنگ دو رنگ است یا خود پری است

از این ننگ بگذارم ایران زمین/ نخواهم بر این بوم و بر آفرین


خشمگین، دژم، بچه رو روی زمین رها کرد و رفتپریدخت در بستر زایمان چشم به در دوخته همسرش بیاد، نوازشش کنه،چشم


روشنی ای، بوسه ای، چشم پریدخت به در، از سام خبری نشد.نیمه های شب سام دست و پای اسپش رو نمد پیچ کرد. آروم، آروم،


در اتاق پریدخت رو باز کرد. سکوت، پریدخت خواب- بچه تو گهواره- رفت جلو- بچه رو آروم بلند کرد و در آغوش کشید.

آهسته آهسته برگشت. سوار به اسپ از دروازه زد بیرون.بامداد، پریدخت بیدار، دل نگران که چرا هنوز سام بهش سری


نزده، سینه ها پر شیر، نشست روی تخت، دست به زیر چانه، نگاه به گهواره( حرکت شگفتی پریدخت از خالی بودن گهواره).


فریاد- شیون- گریه، ندیمه ها ریختن تو، چی شده مهین بانو، چی شده سرورمبچه ام، بچه ام، زبانش بند اومده. بیهوش- همه جای


کوشک و کاخ رو گشتند و نوزاد یافت می نشد. کنون بشنو از بچه، در آغوش پدر خواب نیمه های روز رسیدند به پای کوه در


بیابان، جهان پهلوان از اسپ پیاده- از آغوش جدا کرد، گذاشت به روی زمین- خورشید به تندی میتابد، سایه ی پدر بر فرزند-


پهلوان دشنه رو کشید- دیو زاده- پری زاده- دشنه بالا رفت و فرود اومد- یک لب خند به لب این بچه- دست و دل سام لرزید. مهر


پدر و فرزندی به جوش اومد. نتوانست بکند آنچه را میخواست. با خود اندیشید همین جا رهایش کنم برای جانوران درنده. از ترس


اینکه مبادا پشیمون بشه بدون نگاه به نوزاد سوار اسپ دور شد.



چنان پهلوان زاده ی بیگناه/ ندانست رنگ سپید از سیاه

پلنگش بُدی کاشکی مام و باب/ مگر سایه ای یافتی ز آفتاب

ز خاراش گهواره و دایه خاک/ تن از جامه دور و لب از شیر پاک

به گرد اندرش تیره خاک نژند/ به سر برش خورشید گشته بلند



آفتاب داغ و سوزان، بچه به روی شن و ماسه- گرسنه- تشنه- گریه آغاز کرد.در نوک البرز کوه- سیمرغ تو لونه نشسته. جوجه


هاش جیغ و داد- گرسنه، خوراک میخوان



چو سیمرغ را بچه شد گرسنه/ به پرواز بر شد بلند از بنه


در نیلگون فلک نیم فرسنگ به نیم فرسنگ سایه ی بال سیمرغ از پهنه ی اسمان نگاهی کرد به دشت تا شاید خوراکی بی یابد. چشم تیز بینش جنبنده ای رو دید

یکی شیر خواره خروشنده دید/ زمین همچو دریای جوشنده دید

زمانی سر انگشت را می مکید/ زمانی خروشیدنی می کشید.

شیرجه اومد پایین، تن پوش نوزاد رو به چنگ گرفت و پرواز- به البرز کوه- بچه رو گذاشت به لونه، جوجه ها یورش بردند برای

خوردن،


به سیمرغ آمد ندایی پدید/ که ای مرغ فرخنده ی پاک دید

نگه دار این کودک شیر خوار/ کزاو شیر مردی آید به بار

نگه کرد سیمرغ با بچه گان/ بدان خرد، خون از دو دیده چکان

شگفتی، بر و بر فکندند مهر/ بماندند، خیره بدان خوب چهر

شکاری که نازکترآن بر گزید/که بی شیر مهمان، همی خون مزید

این بچه بزرگ و بزرگ و بزرگتر شد.

چو آن کودک خرد پر مایه گشت/ بر آن کوه بر روزگاری گذشت

یکی مرد شد چون یکی زاد سرو/ برش کوه سیمین، میانش چو غرو

نشانش پراکنده شد در جهان/ بد و نیک هرگز نماند نهان

همه ی مردم شهر سخن از زال مردی میگفتند. جوانی زیبا که گهگاهی کنار کوه دیده بودندش. این سَخُن ها به گوش سام هم میرسید.

در دل اندیشه کرد: شاید پور من باشد این زال. نه، نه، من اونو تنها و بی پناه در پای کوه رهایش کردم. نه او نمی تواند باشد.زنده

نمانده است. اما... اما به روی وبه سال به فرزند من مانند است. نه، نه اندیشه مکن، کرکسها از کسی و چیزی نمیگذرند.شبی به

خواب سروش مژده ی پیدا شدن پورش را بدو داد- بیدار- موبدان. موبدان آمدند. جهان پهلوان خواب بگفت و پاسخش آوردند.

هر آن کس که بودند، پیر و جوان/ زبان بر گشادند، بر پَهلَوان

که بر سنگ و بر خاک، شیر و پلنگ/ چه ماهی به دریا درون با نهنگ

همه بچه را پروراننده اند/ ستایش به یزدان رساننده اند

ترا دایه، گر مرغ شاید همی/ پس این پهلوانی چه باید همی

تو پیمان نیکی دهش بشکنی/ چنان بی گنه بچه را بفکنی

به یزدان کنون سوی پوزش گرای/ که اویست بر نیکویی رهنمای


اگر سپیدی مو زشت است و اهریمنی، تو نیز موی سر و ریش و سبیلت سپید است، آیا اهریمنی؟ باید از تو بیزار بود و ترا در کوه و


بیابان رها کرد؟ پند ما گیر و به دنبال پورت برو اورا بیاب و دلش به دست آر دکه رای دادار نیز چنین است.جهان پهلوان ایران


ویج با تنی چند راه افتادند سوی کوه. سیمرغ دانا دانست که پدر در پی پور آمده. سیمرغ زال را گفت: زمان جدایی ما رسیده تو باید


بروی، پدرت سرافراز مهان در جستجوی توست. بنشین بر پشت من تا نزد پدرت سام یل ببرم. دستان گفت مگر از من سیر شدی


که مرا از خود میرانی؟


نشیم تو رخشنده گاه من است/ دو پرّ توفرّ کلاه من است

چنین دا د پاسخ که گر تاج و گاه/ ببینی و رسم کیانی کلاه

مگر کاین نشیمت نیاید به کار/ یکی آزمایش، کن از روزگار

گرت هیچ سختی به روی آورند/ ور از نیک و بد گفتگو آورند

بر آتش برافکن یکی پرّ من/ ببینی هم اندر زمان فرّ من

فرامش نکن مهر دایه ز دل/ که در دل مرا مهر تو دلگُسل

دلش کرد پدرام و بر داشتش/ گُرازان به ابر اندر افراشتش

به پروازش، آورد نزد پدر رسیده/ به زیر برش، موی سر

تنش پیلوار و به رخ چون بهار/ پدر چون بدیدش بنالید زار


سام باچشمانی اشکبار فرزند را به آغوش کشید و سراپای پور دلبندش رو بوسه باران کرد، سپس از سیمرغ سپاسگزاری کرد

وآفرینها برو خواند. زال هم بوسه ای بر بالهای سیمرغ نهاد و با داغ دل از یکدگر جدا شدند.


تنش را یکی پهلوانی قبای/ بپوشید و از کوه بگذارد پای

سپه یکسره پیش سام آمدند/ گشاده دل و شاد کام آمدند

خرو شیدن کوس با کرّه نای/ همان زنگ و زرین و هندی دَرای

به شادی به شهر اندرون آمدند/ ابا پهلوانی، فزون آمدند









ساقی عقیلی ( نداآفرید) برخوانی ( نقل) زال خانه ی هنرمندان، نخستین جشن بازیگر


ساقی عقیلی ( نداآفرید) برخوانی ( نقل) رم، ایتالیا



راهنما:

شید= روشنی
نازک تن= ناز پروده و نازک بدن
دژم= پژمان و اندهگین
گردن کشان= کنایه از مردمان دلیر و شجاع و نترس
نژند= اندوهگین
بنه= خانه و جا
مزید= مصدر مرخم از مزیدن به معنی مکیدن
نشیم= جا و مکان نشستن
رخشنده= رخشان، تابان
پدرام= در اینجا به معنای آرام است
پیلوار= پیل آسا، فیل سان، به مانند پیل
کوس= سازی رزمی، دمیدن باد پیاپی
کره نای= شیپور، بوق

یک نکته: آموزش برخوانی (نقالی) در وبلاگ شماره دو گروه نقالی مدرن به نشانی زیر: