Sunday, 31 January 2010

همایش بزرگداشت رستم دستان یل سیستان پهلوان ایران زمین و برخوانی(نقالی) ساقی عقیلی












5شنبه 26 شهریور ماه مراسم با شکوهی با عنوان بزرگداشت رستم از طرف بنیاد جمشید در مارکار برپا شد یک مراسم ایرانی در فضایی گرم و صمیمی که حکایت از زحمات زیاد بنیاد جمشید داشت در ابتدای این مراسم سرود ملی ایران و سرود "خوان اشم و هو" خوانده شد آیین جشن خوانی به یاد فردوسی و پهلوانان ایران زمین اجرا شد و پس از آن دکتر رستم خسرویانی فرنشین انجمن زرتشتیان به سخرانی در مورد شخصیت رستم پرداختند در ادامه بانو ساقی عقیلی نقالی بسیار زیبایی را اجرا نمود . برنامه های دیگر آن شب سخنرانی جذاب دکتر ایرج سیستانی با عنوان "سیستان خواستگاه رستم" و سخنرانی دکتر حسین وحیدی با عنوان "زاده شدن رستم "شاهنامه خوانی استاد ابوالقاسم دهقان .اجرای هفت خوان رستم توسط بانو شهلا جهانگیر ومرشد حمید رضایی.اجرای موسیقی ایرانی توسط استاد بهرنگ کوفتگر بود. البته بخشی از مراسم سخرانی استاد بابک سلامتی با عنوان" هر ایرانی می تواند یک رستم باشد" بدلیل کسالت ایشان اجرا نشد.






نام های بزرگترین پهلوان و دلاور شاهنامه و دُردانه ی فردوسی بزرگ:

رستم دستان، پور دستان، گو تاجبخش، نیر اعظم، خداوند رخش، خداوند کوپال، پور زال، جهان پهلوان ایران، چشم و چراغ ملت ایران، گوزن نر، شیر نر، تَهَم پهلوان

- نام رستم که در ادبیّات ما به صورت های رستهم، روستهم، روستم نیز آمده است، در اصل از دو جزء تشکیل شده است: رس= raodha (بالش و نمو) ]رستن و روییدن از همین ریشه است[ + تهم= taxma که در پارسی باستان و گاتها و دیگر بخش های اوستا به معنی دلیر و پهلوان آمده است و تهمتن نیز از همین ریشه است به معنی بزرگ پیکر و قوی اندام و در حقیقت تهمتن معنی کلمه ی رستم است. بنابر آن چه گفته شد رستم یعنی کشیده بالا و بزرگ تن و قوی پیکر: «یشتها 2، ص139» (فرهنگ ایران باستان، ص228، ح19). «در ادبیّات پهلوی نام رستم به صورت رت ستخمک Rot – Staxmak یا رتستخم Rot – Staxma و رتستهم (بندهشنبزرگ، فصل 33 و 35 و شهرستان های ایران) آمده است.

سحنرانی دکتر حسین وحیدی و برخوانی ساقی عقیلی
آورده شده:


Friday, 29 January 2010

وهیشتا انجمن زرتشتیان کرمان: اجرای زیبای نقالی بانو ایران گرد...




جشن ملی سده پسین مهر ايزد بهمن ماه سال3746 دینی برابر با پنج شنبه دهم بهمن سال1387خورشیدی در زيارتگاه شاه مهر ايزد کرمان (باغچه بداغ آباد)برگزار گرديد.

امسال نيز همانند سالهاي پیش،جشن ملی سده با باشندگي شمار بسياري از كرماني ها در ساعت 2 پس از نيمروز پنج شنبه 10/11/1387 به ميزباني زرتشتيان كرمان با شکوه بسیار برگزار شد.در باور ايرانيان جشن سده پس از جشن نوروز بزرگترين جشن ملي و ديرينه ترين سنت باشكوه ايرانيان است كه همگاني برگزار مي گردد.

جشن سده كرمان با آوردن آتش ورهرام توسط موبدان از آتشكده كرمان به محل برگزاري مراسم و جشن خواني موبدان کرمانی فريدون هرمزدي ، مهران غيبي و هومن فروهري آغاز گرديد.

موبد مهران غيبي سخنران ديگر برنامه ها،از سنت ها و آيين هاي كهن ايراني و از شكوه و عظمت آنها سخن گفت.

شاهنامه خواني بسيار زیبای ساقي عقيلي (ايران گرد) تحسين باشندگان را به دنبال داشت.وي به نقالي داستان كيومرث تا پيدايش آتش پرداخت .

دكتر حسين وحيدي پژوهشگر ایران باستان در سخنان خویش کتاب گاتها و پیام اشوزرتشت را در جهان بی نظیر خواند، وی در ادامه با خواندن ابیاتی از شاهنامه به توصیف چگونگی مهار آتش توسط ایرانیان پرداخت و دلایل محترم بودن آتش و دیگر آفریده های پروردگار را نزد ایرانیان برای باشندگان بیان نمود.

آورده شده:

برخوانی ( طومار نقالی) بیژن و منیژه بخش دو



(... بیژن و گرگین) رسیدند؛ پیاده (شدند) (1). گرگین کنار اسبها موند تا سروصدا نکنند. بیژن شاخ و برگ درختان شکارگاه رو کنار می زد و جلو می رفت، ناگهان چشمش افتاد به یک خیمه ی بزرگ ارغوانی و با شَرّابه های طلایی، نگهبانان همه به مراقبت. میزها چیده، میوه، نوشیدنی، بره های بریان، خوراک های گوناگون، خدمتکاران به پذیرایی. دخترکانی سیه موی و خوش اندام به دست افشانی و پایکوبی، دخترکانی دیگربه نوشیدن و خندیدن و سخن گفتن، و (مکث) دختری چون قرص ماه بر تختی آبنوس تکیه کرده؛ گاه به رقصندگان می پیوست و گاه با سخن گویان به بذله گویی.

بیژن با خود گفت:

_ این ماهرو کسی نمی تونه باشه جز منیژه دختِ افراسیاب.

منیژه همین طور که به اطراف نگاه می کرد حس کرد چیزی لای درختا تکون می خوره. خوب دقت کرد دید بله، یه جوون بلندبالا دزدانه بهش خیره شده.

منیژه چو از خیمه کردش نگاه / بدید آن سَهی قدِ لشکر پناه

کلاه تَهَم پهلوان بر سرش/ دُرافشان ز دیبای رومی برش

آهسته طوری که پهلوان نفهمه به دایه ش گفت:

_ برو و اون جوون رو به بزم ما دعوت کن.

دایه آروم خیمه رو دور زد و پشت سر بیژن سبز شد، صدا زد:

_ پهلوان.

بیژن از جا پرید.

_ نترس؛ بانویم شما را دیده و مرا فرستاده تا شما رو به خیمه ش دعوت کنم.

بیژن از خوشحالی تو پوستش نمی گنجید، به دنبال دایه اومد رسید به خیمه، منیژه اومد به استقبال. دوچشم، دو برقِ نگاه، مبهوتِ هم؛

تیری از آن غمزه ی دل دوز جَست/ بر دل او آمد و تا پَر نشست

منیژه به خود آمد:

_ پریزاده ای یا سیاووشیا؟ / که دل را به مهرت همی جوشیا

که من سالیان اندرین مرغزار/ همی جشن سازم به هر نوبهار

بدین بزمگه بَر ندیدیم کس/ تو را دیدم ای سروِ آزاده بس

بیژن، ذوق زده فهمید منیژه دلش برای اون می تپه، بادی به غبغب انداخت و گفت:

_ سیاوش نی ام نَز پری زادگان / ز ایرانم از تخم آزادگان (از نژادِ آزادگان)

بیژن در جایگاه مخصوص، آب و گلاب آوردند، دست و پای بیژن رو شستند و غبار از لباسش زدودند. بیژن هم برای به رخ کشیدن زور بازو وپهلوانی اش، داستان جنگ با گرازها رو چنان تعریف کرد که منیژه و دیگران شگفت زده بر پهلوانی اش، پشت سر هم آفرین ــ آفرین گفتند و نشستند به می گساری؛ «سه روز و سه شب شاد بوده به هم». روز چهارم بیژن دید هنگام رفتن است و درباریان فکر می کنندممکن است او در جنگ با گرازها کشته شده.گاه، گاه ِ جداییِ دو دلداده است. منیژه دید بدجور دل در گرو بیژن داره و بدون بیژن نمی تونه سر کنه، گفت:

پس بیا آخرین جام رو به سلامتی پهلوانی ایرانی ها بنوشیم. منیژه،

بفرمود تا داروی هوش بر/ پرستنده آمیخت با نوش بر

منیژه دستور داد پنهانی داروی بیهوشی در شراب محبوبش ریخته شود؛ گیلاس ها خوردن به هم. هردو یارگیلاس شراب رو تا آخر سرکشیدن و تنها بیژن بیهوش شد و نقش بر زمین ،از راههای مخفی معشوق رو به کوشک خود در قصر افراسیاب برد.

چو بیدار شد و بیژن و هوش یافت/ نگار سمن بر در آغوش یافت

به ایوان افراسیاب اندرا/ ابا ماهرخ سر به بالین سرا

بیژن به خود اومد ،شوکه ،پرسید من کجام چه بر سرم آمده ؛منیژه گفت نترس جات امنه تو کاخ منی،نوه ی رستم تنها و غریب در سرزمین بیگانه ، بر کردگار جهان نالید :یزدان پاک اگر من از این دام نجات نیابم و کشته گردم کین مرا از گرگین بستان ،نفرین بر او که مرا با افسونش جادو کرد و اینک در سرزمین دشمن اسیرخواهم شد.

منیژه بدو گفت دل شاد دار/ همه کار نابوده را باد دار

به مردان زهرگونه کار آیدا/ گهی بزم و گه کارزار آیدا

نمی شه که همیشه به جنگ بود، آسایش و بزم و شادمانی از برای مردان جنگی هم لازم است. بیژن که دید چاره ای نداره و دستش از همه جا کوتاهه دل به دریا زد وتسلیم شد.

پری چهرگان رود برداشتند/ به شادی شب و روز بگذاشتند

اما . . . . . . . . . . . . . . . . بزرگ نگهبانان کوشک از ترس اینکه روزی این راز برملا بشه و افراسیاب اونو تنبیه کنه تصمیم گرفت پیش دستی کنه و به افراسیاب خبر بده همینطور که به سمت قصر شاه می رفت سر پیچ راهروسینه به سینه ی گرسیوز برادر افراسیاب شد،

_ هان چی شده چه خبره ؟

_ قُ قُ قُربان شاهزاده خانم . . . . . . . . . . با ترس و لرز ماجرا رو گفت

گرسیوز موذیانه لبخندی زد، یقه ی خبرچین رو گرفت و برد خدمت شاه و گفت برادر چشمت روشن ببین که دخترت از ایران زمین جفت گزیده

افراسیاب، هشتاد اَرَشک قد از جا بلند شد از شدت خشم شروع کرد به لرزیدن : گرسیوزبا تنی چند جنگجو برو و این نابکار رو، دست بسته کشان کشان نزد من آر. برادر افراسیاب با بیست سرباز رسید به کوشک منیژه، از درز در نگاهی به داخل چه ندید . . . . . . . . پرستندگان، رامشگران با رَباب و نبید به نوازندگی، خدمه به خدمت و منیژه دست در گردن جوان ایرانی به میگساری و خوش و بش ،با لگد اومد تو در، فریاد زد بگیریدش این نابکار رو ، محاصره، بیژن با خود گفت از آنچه می ترسیدم به سرم آمد، یزدان پاک اکنون چگونه رزم سازم بی سلاح و شمشیر

بپیچید بر خویشتن بیژنا/ که چون رزم سازم برهنه تنا

به سرعت نگاهی به اطراف دست برد به خنجری که بر دیوار بود گرفت و در مقابل هجوم دشمنان ایستاد :

که من بیژنم پور کَشوادگان/ سر پهلوانان و آزادگان

وگر جنگ سازید مَر جنگ را/ کنون من بشویم به خون چنگ را

ز تورانیان من بدین خنجرا / ببرم فراوان سران را سرا

گرسیوزکه گیو پدر بیژن و رستم پدر بزرگش رو خوب می شناخت و زخمهای زیادی ازشون خورده بود می دونست این جوان ایرانی یاوه نمی گه و اگر بجنگند تورانیان کشته های زیادی میدن گفت تو خنجرتو بنداز من می برمت پیش شاه و میانجیگری می کنم که از خودت دفاع کنی شاید به کشورت بازت گرداند. بیژن خنجرو انداخت. اما. . .. به اشاره ی گرسیوزِناجوانمرد ریختند بر سر بیژن، کت بسته بردندش به حضور افراسیاب

شاه خون خونشو می خوره صورت از فرط غضب سرخ سبیلها رو داره میجوه که ناگهان مشت به تخت زرین کوفت :تو کوشک دختر من ای نابکارِِنامرد سر از بدنت جدا می کنم تا درسی باشد برای ایرانیان که دیگر خیال تصاحب دختران ما نکنند . پور گیو گفت: ای شهریاررخصتی ده تا ماجرای خود بگویم، من به جنگ گرازها آمدم بعد از کشتار آنها خسته زیر درختی خُسبیدم، یک پری مرا در آغوش گرفت و در کوشک منیژه بر زمین گذاشت، نه منیژه گناهکاره نه من.

گناهی مرا اندرین بوده نیست / منیژه هم بدین کار آلوده نیست

این جادویی بود وما بی تقصیر.

افراسیاب فریاد زد: بدبخت.... تو آنی که در ایران به تیغ و گُرز و کمند پهلوانی، اما اکنون چونان زنانِ دَریوزه دروغ می گویی . . . .ای درباریان ببینید نوه ی رستمِِ دستان جهان پهلوانِِ ایران راکه از ترس یاوه می بافد و دروغ ،حال اندکی التماس کن شاید دلم به رحم آید. صدای قهقهه ی درباریان چون تیغ تیزی به دل بیژن نشست، بر آشفت، غیرت کرد، خون به چشم آورد، چون پلنگ دندان کوبید چون شیر غرید: هرگز، باشد آرزوی شنیدن التماس ایرانیان را به گور ببرید و اما ای در باریان شهریارشما ترسو است وجرات ندارد . اسب و شمشیری به من بدهید تا با هزار سوارتان بجنگم واگر یک تن زنده ماند آنگاه می بینید چه کسی ترس دارد و نژاد و نیای چه کسی را باید یاوه گو خواند، حال که دست بسته مقابلش ایستاده ام نیایم را به سُخره می گیرد، شاه خشمگین تر از گذشته نعره زد: از ایران چه دیدیم و خواهیم دید. دارش بزنید.

بسنده نبودش همین بد که کرد/ همی رزم جوید به ننگ و نبرد

نوه ی رستم، نور چشم بانو گُشَسپ و گیو به دست دشمن اسیر: پروردگارااز گُردان ایران زمین شرم دارم که دشمن مرا نامرد خوانده وکاری نمی توانم بکنم، سرم بردار می شود بی هیچ جنگ و پیکاری، بی آنکه زخمی برداشته باشم برای پهلوانان چه ننگی بالاتر تراز این ؟ . شرم بر تو ای گرگین.

بیژن رو کشون کشون به سوی چوبه ی دار بردن. طناب دار به گردنش .

پیران ویسه خاک آلود و سراسیمه رسید. دست نگه دارید باید با اعلاحضرت حرف بزنم، کسی جرات نداشت از دستور پیران وزیر اعظم افراسیاب تخطی کنه. طناب را از گردن بیژن برداشتند و موندن معطل،

پیران رسید خدمت افراسیاب :شاها چه می کنید بر خشم خویش لگام و افسار زنید، سیاوش آن یگانه گوهرپاک عالم را به خیره سری کشتیم و دیدیم ایرانیان چه بر سر توران زمین آوردند، اگر بیژن رو بکشیم رستم بیکار نخواهد نشست، انتقام خونینی خواهد گرفت و خاک توران به توبره ی اسبش خواهد برد، بخردانه بیاندیش، بهتر نیست اورا در جایی نا معلوم زندانی کنیم ومنتظر بمانیم چه می شود؟ افراسیاب پذیرفت پس دُردانه ی رستم را در چاه اَرژَنگ در بیابانی تاریک انداختند و سنگ اکوان دیو رو هم صد پهلوان تورانی از بیشه ی چین آوردن انداختند بر سر چاه تنها روزنی کوچک (2) برای نور .

منیژه رو هم از کاخ بیرون انداختند ، آوردنش بر سر چاه : اینهم معشوقت، خودت نانش بده تا نمیرد.

بهارش تویی غمگسارش تویی/ درین تنگ زندان زَوارش تویی

منیژه زار می زد و صورتشو با ناخون (ناخن) می خراشید که هرچه بر سر بیژن آمده من کردم. بیچاره بیژن تو این مصیبت باید منیژه رو هم دلداری بده: منی

زه خود را آزار نده بودنی کار این بوده و از سرنوشت گریزی نیست باید فکری کرد و چاره ای اندیشید.اما خود در دل به گرگین و عمل ناجوانمردانه اش نفرین می فرستاد.

دُخت افراسیاب روزها کارش شده به گدایی و کلفتی لقمه نانی جور کنه بیاره تا خودش وبیژن از گرسنگی نمیرن،

خوب گرگین مدتی است ایستاده و منتظر ماست تابرگردیم و شرح حالش رو بگیم. گرگین که ماجرا ی ربودن بیژن رو دید. ترس برش داشت چه کنه ؟چکار کنه ؟نمی تونه که بره بگه بیژن رو بردم سپردم به تورانی ها، آبرویش که کلاً می ره هیچ ریز ریزش میکنن .حالا چه خاکی تو سرش کنه، اسب و لباس پاره و خونین بیژن رو برداشت به سمت پایتخت. به نزدیکی شهر خبر به کیخسرو بردند که گرگین برگشته بی بیژن .

گیو :

چواسپ پسر دید گرگین به دست/ پر از خاک و آسیمه بر سان مست

به خاک اندرون شد سرش ناپدید/ همه جامه ی پهلوی بر درید

همی کند موی از سر و ریش پاک/ خروشان به سر بر همی ریخت خاک

گر از من جدا ماند فرزند من/ روا دارم اَر بُگسَلَد بند من (3)

این یار نیمه راه گفت:ما گرازها رو که چون پیلهای جنگی بودند کشتیم و سرها ودندانهاشونو به تَرک اسبهامون بستیم و برگشتیم. نیمه ی راه در مرغزاری ناگهان گوری در مقابل ما آشکار شد و بیژن خواست شکارش کند، سر به دنبال گور نهاد نگهان بادی وزید و سوار و گور ناپدید و اسپ خاک آلوده باز گشت . روزها در پی اش به هر سو سر کشیدم، هرچه بیشتر جستم کمتر یافتم. عاقبت بی نتیجه بازگشتم خبر دهم تا شاید شما چاره ای کنید.

کیخسروهمه را به بارگاه فرا خوند به گیو گفت میاندیش و زاری مکن که موبدان گفته اند در جنگ با تورانیان که به کین ستانی سیاوش می رویم بیژن در کنار من چنان رزم جوید که دل تورانیان به لرزه درآید، پور تو زنده است وباید دید گرگین چه هنگام راست گفتار خواهد شد؟ پس گرگین رابه حضور آوردند.

_:گرگین راست بگوکجا بیژن از تو جدا شد وچه بر سراوآمده؟

صورت گرگین زرد شد،لرزشی سراپای وجودش رو فرا گرفت،فکر اینجا رو نکرده بود پیش شاه و دروغ؟ نمی شد. به فرمان شاه گرگین رو بند و مِسمار بر دست و پای زندانی،

شرح این حجران و این خون جگر/ این زمان بگذار تا وقت دگر

دوستان و همراهان اگه عمری باشه ادامه ی نقل برای فرصتی دیگر حق نگهدارتان

-----------------------------------------------------------------------------------------------

1. توضیحاتی که درون پرانتز آمده، بیشتر برای آگاهی دادن به هنرجویان نقالی است و معمولاً در نقل گفته نمی شوند. البته بنا بر سلیقه و تشخیص نقال، در بعضی اوقات، بیان کردن آن ها به نقل، لطمه ای نمی زند.

2. نقال می تواند با دست سوراخی را به قدر کف دست نشان دهد.

3. به شکل دیالوگ و با حزن و اندوه، بسته به میل نقال

با سپاس از نگارگر این نگاره

نوشته شده بدست نداآفرید( ساقی عقیلی)

برخوانی (طومار) نقالی بیژن و منیژه/بخش نخست






بخش نخست
سخن نقال :
ابتدا باید گفت نوشتن طومار نقل و به دیگران (مخصوصا کسانی که نقال نیستند) سپردن کاری است که اکثر قریب به اتفاق نقالان چه در گذشته و چه امروز انجام نمی دادند ونمی دهند و فقط شاگردان با حضوردرکنار مرشد و در رکاب خود مرشد طومارها را فرا می گرفتند، از بر می کردند ونقالی را می آموختند. و گویا رسم بوده که در آینده همین شاگردان از دریافت دستمزد نقالی هایی که خودشان انجام میدادند سهمی هم به مرشد خویش می پرداختند تا او نیز با کهولت سن در مخارج زندگی نماند، که باید گفت کاری بود بس پسندیده و در خور مقام نقالان پیر و جوان. و اینکه برایش شرایط گذاشتند که تا بچه مرشدی نکنی و اجازه ی مرشد را نداشته باشی نمی توانی نقال شوی ،شاید بخشی مربوط به جلوگیری ازافزایش رقیب ( به قولی دست زیادشدن) بوده. ولی امروز با رفتن نقالان گذشته از جمع زندگان؛ کاردرستی نیست که طومارها با نقالها دفن شوند و نسل آینده بی بهره (سرش بی کلاه ) بماند، وچون چند نقال قدیمی که همه اشان مورد احترام همگانند نقال دیگری زنده نمانده و شرایط سخت و مشغله های مختلف زندگی اجازه ی بچه مرشد شدن در حضور این پیشکسوتان نقالی را به هر کسی نمی دهد؛ و هنگامی که با گسترش اینترنت و فیلم ها ی تهیه شده از نقالی ی نقالان با تجربه وهم چنین آموزش و انتقال اینترنتی این هنر به واقع زیبا و میراث کهن به علاقمندان؛ آیا همچنان باید بنشینیم و دست روی دست بگذاریم تا هنر جویانی بیایند و بچه مرشدی کنند؟ آیا جنایتی فرهنگی مرتکب نشده ایم؟ وه که چه بیرحمانه و کشنده چون سم است این ، چشمداشت، که شاید هم از سوی اشخاصی به عمد است اما امروز باید سنت شکنی کرد و
  تومارها را در اختیار دیگران گذاشت. آموزش را با جدیت، عشق و مسئولیت دنبال کرد. تا فرهنگمان در هر زمینه ای زنده بماند؛ چرا که مرگ فرهنگ، مرگ ملت است. همان گونه که ابَر مرد پارسی گوی فردوسی گرامی این خطر را احساس کرد و خود را ملزم به زنده نگهداشتن و برگرداندن فرهنگی کرد که عرب تازه مسلمان شده با سوزاندن کتابهای ایرانیان و به آب شستن آنها  برگرداندن آنها به زبان عربی خواست این گونه وانمود کند این علوم از عرب است نه پارسی زبانان. من در این وبلاگ کوشیده ام ـنچه را که از مرشدان و اساتید نقالی و شاهنامه خوانان برجسته آموخته ام به دیگران برسانم و دین خود را به فرهنگ این آب و خاک غنی از عشق ادا کنم. باشد که آیندگان نیز چنین کنند. ایدون باد و ایدون تر 

به نام خداوند جان و خرد/ کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جای/ خداوند روزی ده رهنمای
به موری دهد مالِشِ نرِشیر/ کُنَد پشه بر پیلِ جنگی دِلیر
(و یا هر ابیاتی که مایل بودید، آیه نیست که غلط باشد)
گاه شعری عاشقانه هم میتوان خواند مانند:
عشق بازی کارهر شیاد نیست/این شکار دام هر صیاد نیست
عاشقی را قابلیت لازم است/طالب حق را حقیقت لازم است
عشق از معشوقه اول سر زند/تا به عاشق جلوه ای دیگر کند
تا به جایی که بَرَد هستی از او/سر زند صد شورش و مستی از او

عِقدِ جواهر سخن کهن در نظر دوستان داستان ما: بیژن و منیژه
چهار صد و چل و چهار یَلِ نامدار –گیو،گودرزر،کَشواد،نَشواد،گُستهم،گُرگینِ میلاد، بیژن و دیگر پهلوانان به تخت نشستن کیخسرو پسر سیاوش رو جشن گرفته بودند. همه شاد از اینکه می تونند به همت کیخسرو افراسیاب تورانی دشمن دیرینه ی ایرانیان رو از میان بردارند،
همه باده ی خسروانی به دست/همه پهلوانانِ خسرو پرست
صدای ساز و تنبور،هلهله و شادی...،که پرده ی بارگاه کنار رفت
زپرده در آمد یکی پرده دار/ به نزدیک سالار شد هوشیار
که بر در به پایند اَرمانیان /سَرِ مرز ایران و تورانیان
شاه رخصت داد ،اَرمانیان وارد بعد از ادای احترام گفتند:
گُراز آمد اکنون فزون از هزار /گرفت آن همه بیشه و مرغزار
به دندان چو پیلان به تن همچو کوه / شده شهرِ اَرمان از ایشان ستوه
شاها گُرازها کشتزارهای مارو از بین بردند، درختای بیشه رو با دندون از ریشه کندند، ما مشتی کشاورزیم، زن و بچه هامون گرسنه اند ای شاه ایران برس دادما
کیخسرو ناراحت از جا برخاست رو به یَلان: نامجوی دلاوری می خواهم که این کار دشوار به سرانجام رساند.
هیچ گُردی داوطلب نشد به جنگ با خوکها بره.مگر .....
کس از انجمن هیچ پاسخ نداد/ مگر بیژنِ گیوِ فرخ نژاد
نهاد از میان گَوان پیش پای/ اَبر شاه کرد آفرین خدای
من آماده ی این نبردم ولی راه را نمی دانم یک راه بلد می خواهم، گیو ،پدر بیژن ،داماد رستم نگران از گوشه ی بارگاه صدا زد، بیژن تو هنوز جوانی، بد ونیک و تلخ و شور زندگی رو نچشیدی. جنگ با خوکهای وحشی یک جنگ معمولی نیست. نیاندیشیدی چرا کسی اعلام آمادگی نکرد...از آن میترسم....کشته شوی و یا آبروی خود و ما را ببری
جوان گرچه دانا بود با گوهر/ اَبی آزمایش نگیرد هنر
براهی که هرگز نرفتی مپوی/ بَرِشاه خیره مبر آبروی
بیژن از اینکه این توهین جلوی دیگر پهلوانان به وی روا داشته اند، ناراحت، رو کرد به شاه و گفت
تو این گفته ها از من اَندر پذیر/ جوانم ،ولیکن به اندیشه پیر
سر خوک را بُگسلانم زتن/ منم بیژنِ گیوِ لشکر شکن
 کیخسروبعد از اینکه دستور داد یک سینی پر از گوهر و زربه بیژن بدن به گُرگین دستور داد همراه بیژن بره که هم راه رو نشان بده هم کمکی باشد . گُرگین بر خلاف میلش پذیرفت دستور شاه بود و سرپیچی از فرمان نارواست، ولی رَشک و حسد در دلش شعله کشید. روز بعد پیش از سر زدن آفتاب عالم تاب، راهی بیشه شدند.
رسیدند، از اسب پیاده، بیژن نگاهی به بیشه، گفت گرگین پهلوان تو اینجا کنارآبگیر بایست هر گُرازی که از دست من فرار کرد اَمونش نده تا همه را از بین ببریم و مردمان آسوده شوند.
گُرگین با نفرت گفت:
تو برداشتی گوهر و سیم و زر/ توبستی مَراین رَزمگَه را کمر
کنون از من این یارمندی مخواه /مگر آنکه بنمایمت جایگاه
بیژن خشمگین، دامن زد به شیر قلابِ کمر، شمشیر، خنجر، گُرز، وارد بیشه، گرگین هم پشت درختی پنهان ، گرازها ازهمه طرف حمله، بیژن گراز اول رو با گرز زد، گراز دوم گرز رو انداخت شمشیر از نیام بر کشید، اولی رو دوشقه کرد ، دومی رو به گردن زد، سر از بدن جدا، سومی تو کمردو تا شد، چپ، راست، روبه رو، پشت سر، چنان کرد که از کُشته پُشته ساخت. ناگهان از پشت سر
گُرازی بیامد چو اَهریمنا /زِرِه را بدرید بر بیژنا
برگشت دوباره به بیژن حمله کنه، دست پهلوان رفت برای خنجر، گذاشت تهی گاه حیوان، خون فواره ، نگاه به دورو بر، هیچ گرازی نمونده، سرو دندان چند خوک رو کند به پشت اسب بست تا ببره به پایتخت و به همه نشون بده که با چه حیوان خطرناکی جنگیده و پیروز شده کاری که هیچ پهلوانی نپذیرفت ،سپس اومد کنار آبگیر.
گرگین دید بیژن سالم برگشته، اندیشید اگر پهلوان پاش به پایتخت برسه و داستان رو بگه پاک آبروی گرگین میره، فکری نا بخردانه به سرش زد پس از پشت درخت اومد بیرون ، رو کرد به بیژن و گفت: آفرین یَل نامدار منم مثل تو چند تایی اومدند طرفم ولی با شمشیر دو نیم اشون کردم ،بیژن به روی خودش نیاورد که دروغشو فهمیده، گرگین ادامه داد: حالا اجازه بده شکاری بزنیم وشکمی از عزا در آریم، بیژن سری به موافقت تکون داد
بد اندیش گرگین شوریده هوش/ زیک سوی بیشه درآمد خموش
به دلش اندر آمد از آن کار درد/ ز بدنامی خویش ترسید مرد
دلش را بپیچید اهریمنا/ بدانداختن کرد با بیژنا
دو تا مرغو شکار کرد (قرررررررررررررررررر) پوستشونو کند،کبابی خوردند و زیر سایه ی درختی استراحت، گرگین به بیژن گفت. اگرمیخواهی خستگی این نبرد رو از تن بدر کنیم، در همین نزدیکی شکارگاهی است مال افراسیاب که تو این فصل یکی از دختران افراسیاب با خدم وحشم به تفریح اند. چی بگم از منیژه: چشم آهوی وحشی، زلف مشکبوی و مشکین کمند، قد سرو شیراز، صورت چون گلبرگ گل لطیف، ابروان کمان،....... بیژن دیگه نشنید گرگین چی می گه برخاست، لباس خونین و پاره ی رزم از تن بدر کرد وتو خورجین گذاشت و درخشنده قبای رومی به تن
_ این شکارگاه کجاست؟
پریدند پشت اسب به تاخت سمت
شکارگاه.
حال اینکه بیژن و منیژه چگونه هم دیگر رو می بینند و چه اتفاقهایی می افته بمونه برای مجلس بعد(یزدان پاک نگاهبانتان، حق نگه دارتون،در پناه ایزد منان. گاهی نقالها بنا به اعتقادات شخصی و جمع شنونده ی حاضر جملاتی این چنین تمام کننده ی نقلشان بوده و گاه با دعا و سپاسگزاری از برگزارکننده و صاحب قهوه خانه و پهلوانان و راد مردانی (جوانمردان) که حضور داشتند و مورد احترام و محبت مردمان بودند.
اینکه این جملات پایانی را و یا حتی در خود نقل جملاتی دیگر بگوییم و از شعرای دیگر هم به مناسبت داستان اشعاری بیاوریم که در داستان خللی ایجاد نکند کاری است که همه ی نقالان انجام می دادند (و ما هم،من و شما به دلخواه انجام می دهیم )که اگرنقل در قهوه خانه انجام می شده می توانستند داستان را شبهای متوالی طول دهند و شنوندگان رو باز به قهوه خانه بکشند.ولی اگر در گذرگاه ها و محلات انجام می دادند داستان رو تاجایی که شنونده از داستان چیزی دستگیرش بشه می رسا نده اند
و دیگر اینکه اگر کاما (،) در متن زیاد است عمدی است و برای تقطیع است که از حالت داستان گویی به نقل در آید و حوصله یشنونده سر نرود. اصولا در نقل افعال خیلی کم به کار می روند.به طور مثال: صدای ساز و تنبور،هلهله و شادی...،که پرده ی .....بعد از تنبور و شادی فعلی نیامده.
یا بیژن از اینکه این توهین روجلوی دیگر پهلوانان به وی روا داشته اند، ناراحت، فعل ندارد
یا کیخسرو ناراحت از جا برخاست رو به یَلان، فعل ندارد
و از این دست که در نقل فراوان است
پیروز وسربلند در نگاهبانی فرهنگ ایران زمین
نوشته شده بدست: ساقی عقیلی    

Thursday, 28 January 2010

اخبار نقالی مربوط به ساقی عقیلی به روایت رسانه ها ( سری 2 )


بزرگداشت حجت شکیبا با نقالی شور آفرین بانو ایران گُرد(ساقی عقیلی)


به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، «جواد مجابي» نويسنده و شاعر در بزرگداشت «حجت شكيبا» نگارگر تابلوي «كورش و بانو» گفت: استاد شكيبا از اندك نگارگراني است كه نگاره‌هايش، درونمايه‌اي از زن، فرهنگ و هنر ايران باستان را در خود گنجانده‌اند. وي كه عصر يك‌شنبه (4مرداد) در پايگاه پژوهشي هخامنشيان سخن مي‌گفت، با اشاره به زنان سردار ايراني افزود: شكوه، بزرگي، پاكدامني و قدرت زن ايراني يكي از نقاط توجه شكيبا در اين نگاره‌هاست. حجت شكيبا در اين زمينه بيشتر نيز به زنان و پوششان در روزگار هخامنشي پرداخته ‌است كه نگاره‌ كوروش و بانو از نامدارترين اين نگاره‌هاست. اين داستان‌نويس به ويژگي‌هاي كتاب شكيبا اشاره كرد و گفت: كتاب جديد نگارگري‌هاي حجت شكيبا «به كورش» نام دارد. شكيبا، عناصر كتابش را به دقت گزينش كرده ‌است. او پيش از نگاريدن تابلوهايش، به دقت عناصر هنري روزگار هخامنشي را كاويده ‌است. خالق داستان «كتيبه و ايوب» در ادامه سخنانش گفت: تركيب‌بندي، كاربرد عناصر تجسمي، رنگ‌‌ها و ديگر ويژگي‌هاي نگاره‌هاي او، بازتابنده‌ عناصر آن روزگار است كه اين كتاب تمامي اين مسايل را دربردارد.
مجابي به تاثير آب و هواي سرزمين‌ها در شيوه‌ و سبك نگارگري‌هاي ملل گوناگون، اشاره كرد و افزود: اگر به نقاشي‌هايي كه در برخي كشورها همچون انگلستان و سوييس كشيده‌ شده ‌است، نگاه كنيم، با نگاره‌هايي سرد و گرفته روبه‌رو مي‌شويم؛ اما سرزمين ايران كه سرشار از گرماي آفتاب و روشني خورشيد بوده، نگارگري‌ها را جلا و روشني ويژه‌اي بخشيده‌ است. به‌گفته‌ نويسنده كتاب «برج‌هاي خاموش»، آن چه نگارگري ايراني را در ميان هنر جهاني مشخص مي‌كند، جلاي رنگ‌هاست و اينكه در نگارگري‌هاي ايراني، رنگ‌ در كمالش جلوه‌ مي‌كند، چيزي كه در بسياري از نگاره‌هاي دنيا سراغ نداريم. اين پژوهشگر به بازتاب باورهاي ايراني در هنر ايراني به‌ويژه در مينياتور ايراني، پرداخت و گفت: رنگ‌‌هايي همچون سبز، قرمز، سفيد، نقره‌اي و طلايي، برآمده از نماد زميني ايزدان ايراني‌ هستند و در مينياتورهاي ايراني به فراواني از آنها بهره ‌گرفته مي‌شود. رنگ‌هايي كه در پرچم ملي ايران هم به روشني ديده ‌مي‌شوند.
وي بر اينكه شيوه‌ نگارگري شكيبا، شيوه غربي نيست تأكيد كرد و گفت: شيوه‌ تركيب‌بندي و رنگ‌بندي آثار شكيبا، شيوه‌ كمال‌الملك است كه ما آن را از غرب گرفته‌ايم؛ اما از آنجايي كه مضمون، فضا و روحيه‌ عرفاني و ايراني در اين نگاره‌ها جريان دارد، ما با نگاره‌هايي ايراني روبه‌رو هستيم نه غربي. توران شهرياري، چكامه‌سراي زرتشتي، ديگر سخنران اين همايش بود. وي به باورهاي آيين مهر درباره رنگ‌ها اشاره كرد و افزود: رنگ سرخ در باور مهرپرستان، بسيار گرامي داشته ‌مي‌شده ‌است؛ چون هنگامي كه سپيده‌دم و شامگاه كه نماد سياهي و سپيدي هستند در افق به هم مي‌رسند، فلق و شفق پديدار مي‌شوند كه سرخ‌رنگ است. وي بهره‌گيري از هفت گذرگاه آيين مهري در نگاره‌هاي آن روزگار را چشمگير دانست و گفت: اين نگاره‌ها در هنگامه‌اي، ارزش والايي مي‌يابند و به‌ عنوان نمادهاي ملي در پرچم ملي ما نمود پيدا مي‌كنند.
در پايان اين نشست، نشان جاودان هنر، به «حجت شكيبا»، نگارگر ايراني و نگارنده‌ اثر پرآوازه‌ «كورش و كاساندان» پيشكش شد. همچنين شاهنامه‌خواني و نقالی پر شور با اجراي بانو ساقي عقيلي (ايران گرد) پايان بخش بزرگداشت حجت شكيبا به‌شمار مي‌رفت.




سيزدهمين جشنواره تئاتر آييني- سنتي با نقالی ایران گُرد

غزال صادقي: آخرين روز جشنواره سيزدهمين نمايش‌هاي آييني- سنتي مانند روزهاي گذشته با استقبال بسيار خوبي از طرف تماشاگران مواجه بود، محوطه بيروني تئاتر شهر پر از مردمي بود كه براي ديدن رقص‌هاي محلي، نمايش‌هاي ميداني، تماشاي تعزيه و معركه پهلوان رحمان، دور هم جمع شده بودند. عصر آخرين روز جشنواره در بخش قهوه‌خانه با «سيصد» ساقي عقيلي آغاز شد تا نقالي رستم و سهراب و در آخر نيز ترنابازي، پژمان كاشفي در قهوه‌خانه ادامه يافت. از پله‌هاي كافه تريايي تئاتر شهر كه پايين مي‌روي صداي جمعيت همراه شده بود با نواي شاهنامه‌خواني و صداي فواره حوض آبي رنگي كه درست مقابل سكو قرار گرفته و بسيار چشم‌نواز بود. نقاشي، خيمه‌شب‌بازي، نقل موسيقي،‌طومارخواني، پرده‌خواني و ترنابازي‌هايي كه در گذشته در قهوه‌خانه بوده است، تماشاگران را به گذشته مي‌برد و شايد جذاب‌ترين برنامه در بخش قهوه‌خانه‌اي جشنواره ترنا بازي باشد كه لابه‌لاي اجراهاي مختلف به اجرا مي‌پرداخت بعضي از جمعيت به حكم حاكم ترنا تن مي‌دادند ترنا ‌مي‌خوردند به طوري كه حتي در اولين روز از اين جشنواره حاكم ترنا رييس مركز هنرهاي نمايشي و رييس اداره كل نظارت و ارزشيابي را روي تخت ترنا نشاند و بر آنها حكم كرد.
بخش قهوه خانه‌اي كه مانند روزهاي گذشته با استقبال تماشاگراني از سنين خردسالي تا بزرگسالان رو به رو شد. يكي از نكات شاخص آخرين روز از اجراهاي قهوه خانه‌اي، اجراي نقالي 300 توسط ساقي عقيلي بود. عقيلي در اين نقل با انتقاد از فيلم ضد ايراني 300 حكايت لشگركشي خشايارشا را به اسپارت را با روايتي ايراني بازگو كرد.

منبع:


نقالی "فرود سیاوش" به کارگردانی ساقی عقیلی


نقالی "فرود سیاوش" به کارگردانی ساقی عقیلی به مناسبت روز جهانی معلولین پنجشنبه 12 آذرماه در خانه نمایش اداره برنامه‌های تئاتر اجرا می‌شود. به گزارش خبرنگار مهر، نقالی "فرود سیاوش" به کارگردانی ساقی عقیلی و به مناسبت روز جهانی معلولین پنجشنبه 12 آذرماه ساعت 18:30 در خانه نمایش اداره برنامه‌های تئاتر اجرا می‌شود. در این اجرا سمیه باقرپور و محمدامین طاهری دو بازیگر روشندل به ایفای نقش می‌پردازند.

هنرمندان نابيناي كشورمان پنجشنبه 12 آذرماه در يك اجراي ويژه نمايش فرود سياوش را در خانه نمايش اداره برنامه‌هاي تئاتر اجرا مي‌كنند. به گزارش خبرنگار ايلنا، در اين اثر نمايشي كه توسط هنرمندان نابيناي كشورمان با كارگرداني ساقي عقيلي يكي از نقالان زن ايراني به روي صحنه خواهد رفت سميه باقرپور و محمد امين طاهري به عنوان بازيگر حضور دارند. اين اثر نمايشي اولين نمايشي است كه توسط هنرمندان نابينا درگونه نقالي به روي صحنه مي‌رود.

منبع:
http://www.ilna.ir/newsText.aspx?ID=93190


نقالی ساقی عقیلی (ایران گُرد) در ایتالیا


در ایتالیا، جشنواره معتبری از ۳۰ سال گذشته به نام «Arrivano dal Mare‌» (‌از دریا می‌آیند) وجود دارد که سال گذشته، مرشد ترابی و خانم ساقی عقیلی مهمان این جشنواره بودند.خانم عقیلی، نقال جوانی هستند که متأسفانه کم از ایشان نام برده می‌شود. این افراد آمدند و کار اجرا کردند. قدرت بازیگری مرشد ترابی و ساقی بر کسی پوشیده نیست و در این‌جا همه آن‌ها را تحسین ‌کردند.اکثرتماشاگرانی که در این جشنواره بودند، کسانی بودند که در این جشنواره نمایش اجرا می‌کردند. یعنی در حقیقت اهل تئاتر بودند. آن‌ها بسیار مشتاق بودند ببینند نقالی ایرانی چیست.

منبع:
.http://zamaaneh.com/rohani/2008/12/post_43.html


اجرای زیبای نقالی بانو ایران گرد در جشن سده کرمان


... نقالی بسيار زیبای ساقي عقيلي (ايران گرد) تحسين باشندگان را به دنبال داشت.وي به نقالي داستان كيومرث تا پيدايش آتش پرداخت .

منبع:
http://www.kza.ir/mods.php?id=Info_Center&task=readpage&pid=136

افتتاحیه ی پنجمین دوره جشنواره تئاتر بانوان با حضور ساقی عقیلی


شنبه 25 تير 85، با برگزاري مراسم افتتاحية پنجمين جشنوارة تئاتر بانوان در سالن اصلي تئاتر شهر، جشنوارة پنجم رسماً كار خود را آغاز كرد.در اين مراسم، پس از اجراي موسيقي سنتي و نقالي ساقي عقيلي، از مهري مهرنيا، فرخ‌لقا هوشمند و فريده سپاه‌منصور، سه هنرمند پيشكسوت عرصة تئاتر، تقدير شد.