Saturday 18 August 2012

برخوانی (نقل) کشته شدن سیاوش بخش سه


سیاوش از خواب بیدار. نشست. به اندیشه. فرنگیس هم بیدار: تاج سرم چرا نشسته ای؟ چرا پریشانی. سیاوش خواب بد خویش بگفت و از فرنگیس بخواست بچه ای رو که در شکم داره حتما به ایران زمین برسونه تا آسیبی نبینه. فرنگیس گونه خراشید و موی بکند. چه پیش آمده. این چه حرفی است نیمه شب؟ چرا چنین فال بد می زنی؟ سیاوش گفت: بدگویان کار خویش به سرانجام رساندند و زمان مرگ مرا پیش انداخته اند. مرا خواهند کشت و دشمن تو و فرزندت خواهند شد
تا دمیدن سپیده سیاوش آنچه را که فرنگیس پس از او باید انجام دهد را بدو گفت و خواست فرزندشان ناشناس بماند و از ایران کمک بخواهد تا فرزندش به ایران برسد، زیرا اختر شناسان همگی گفته اند خورشید ایران به فرزند من فروزان و روشن است. من بزودی کشته می شوم و با توست که این کار به سرانجام رسانی.

فرنگیس چو بشنید رخ را بخست/ میان را به زنار خونین ببست

روشنای روز، (صدای پای اسپ یا با ضرب یا بوسیله ی دهان) گرسیوز آوا داد که  سیاوش خواسته شده  به دربار، شیون فرنگیس برخاست. 
گرسیوز: نگران نباشید من برایش امان خواسته ام وخطری اورا تهدید نمی کند. اما سیاوش دلش آرام نداشت، دل مهربانش آگهی شومی بدو می داد. پس فرنگیس را در آغوش کشید و برای همیشه با او و کودکش بدرود گفت و همراه گرسیوز راهی شد.
فرنگیس هم به تندی خودش رو به بارگاه افراسیاب رسوند: پدر چرا می خواهی خاکستر نشینم کنی؟ چرا فریب گرسیوز و دشمنان سیاوش رو می خوری؟ به یاد آور زمانی را که سیاوش لشکر توران شکست داد و در پس آن از دستور کیکاووس برای کشتار سران تورانی سرباز زد. سیاوش دل کیکاووس، پدرش، شاه ایران را با سرپیچی از دستور شاه شکست با آن که از جان پدرش را دوست داشت؛ چون مردمان را از جان بیشتر دوست می داشت. سیاوش از کشتار بیزار است. او با تو پیمان بسته بود و تو نیز با او پیمان بستی که آسیبی بدو نرسانی، به پناه تو اعتماد کرد، پیمان خویش مشکن.

سر تاجداری مبر بی گناه/ که نپسندد این داور هور و ماه
سیاوش چو بگذاشت ایران زمین/ همی از جهان بر تو کرد آفرین
بیازرد از بهر تو شاه را/ بماند افسر و گنج و هم گاه را
بیامد ترا کرد پشت و پناه/ کنون زو چه دیدی که بردت ز راه
مکن بی گنه بر تن من ستم/ که گیتی سپنج است و پر باد و دم
یکی را به چه افکند با کلاه/ یکی بی کله بر نشاند به گاه
سرانجام هردو به خاک اندرند/ ز اختر به چنگ مغاک اندرند
به سوگ سیاوش همی جوشد آب/ کند چرخ نفرین بر افراسیاب

ای شاه بد نکن بر سیاوش که تا زنده ای ترا نفرین گویند و چون مُردی به دوزخ برندت. از خون سیاوش بگذر که مادر گیتی هرگز چو سیاوش نخواهد زایید. ناله های دخت افراسیاب در پدر نیفتاد و همان دم سیاوش را دست بسته آوردند.

فرنگیس چو روی سیاوش بدید/ دو رخ را بکند و فغان بر کشید

با ناله گفت: شاها بد نکن، خشم مگیر، اندکی شکیبا باش. ترا می گویم اگر پور کاووس شاه رو بکشی رستم بی کار نخواهد نشیست. که سیاوش نور چشمی جهان پهلوان است - رستم خواهد آمد، گودرز و کشوادِ پولاد، خدنگ و توس و گُستَهم و گرگینِ شیر و رُهام و اَشکِشِ تیز چنگ و شیدوشِ دلاور نهنگ، توران رو به خاک و خون می کشند و خاک توران رو به توبره ی اسپشانشون می برند- شهریار بد نکن. که این بدی به توران نیز خواهد رسید.
اما دل افراسیاب از سخنان فرنگیس هیچ به مهر نجنبید. اسیر خشم و رشک و بدگویی دیگران و گوشش به این پند و اندرزها بسته بود.
 دستور داد: گرووووووووی، سر از تن سیاوش جدا کن. گروی ستمگر پیش آمد.

بیامد به پیش سیاوش رسید/ جوان مردی و شرم شد ناپدید
بزد دست و ریش شهنشه گرفت/ به خواری کشیدش بخاک ای شگفت
سیاوش بنالید بر کردگار/ که ای برتر از گردش روزگار
یکی شاخ پیدا کن از تخم من/ چو خورشید تابنده بر انجمن
که خواهد از این دشمنان کین من/ کند در جهان تازه آیین من

سیاوش چشمش افتاد به پیلسم که گوشه ای ایستاده بود با دیده ی خونبار. ای پیلسلم دوست من  درود مرا به پیران برسان و بگو گفته بودی هرگاه روزگار بر تو تیرگی گرفت یار تو و کنار توام. اما اینک کجاست؟ که ببیند گرسیوز پدر بزرگم بدخواه من است و چطور خوار و تیره روزم کرده. 
 سرانجام سیاوش رو کشون کشون از جلوی لشگر توران گذروندند و آوردند به کشتارگاه.

بیفکند پیل ژیان را به خاک/ نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک
یکی تشت بنهاد زرین، گروی/ بپیچید چون گوسپندانش روی
جدا کرد از سرو سیمین سرش/ همی رفت در تشت خون از برش 

گرسیوز سپرده بود چون سیاوش نزد ایزد یکتا دارای جایگاه ویژه ای است و مقدس نباید خونش بر زمین ریخته شود که گریبان تورانیان را می گیرد. و گروی همین کرد و هنگام که سر سیاوش را جدا کرد و بالا گرفت پایش به تشت برخورد و چکه ای خون سیاوش بر خاک ریخته شد.  

گیاهی برآمد همان گه زخون/ بدانجا که آن تشت شد سرنگون
همان دم گیاهی از آن خون بِرُست/ جز ایزد که داند که آن چون برست
گیا را دهم من کنونت نشان/ که خواهی همی خون سیاوشان

پر سیاوشان نام همان گیاه است . سیاوش به خواب مرگ فرو شد. همان دم توفانی و گرد و خاکی به پا شد که روی خورشید تیره. فرنگیس گیسوان می کند و ناخن به چهره می کشید و نفرین به پدر خویش افراسیاب.

یکی بد کند کند، نیک پیش آیدش/ جهان بنده و بخت، خویش آیدش
یکی جز به نیکی زمین نسپَرَد/ همی از نژندی فرو پژمرد
مدار ایچ تیمار با جان به هم/ به گیتی مکن جاودان دل دژم
که ناپایدار است و ناسازگار/ چنین بود تا بود این روزگار