گرايش به داستان، در دوران پس از اسلام نيز، در ايران، ادامه داشت. از جمله مصاديق اين علاقه و توجه، اقدام ابوعبدالله جهشياري ( متوفا به سال 331 ق. )، مؤلف كتابهاي الوزراء و الكّتاب و اسمار العرب و العجم و الرّوم است. 1
به نوشتة ابن نديم در كتاب الفهرست: « جهشياري به تأليف كتابي آغازيد محتوي هزار افسانه مختار، از افسانههاي عرب و عجم و روم و جز آنان؛ به نحوي كه هر قصه، مجزا و مستقل باشد. نه مانند كليله و دمنه و سندبادنامه، كه حكايات در ضمن يك حكايت طويلتر مندرج است. و براي اين مقصود، قصهسرايان را گرد كرد؛ و بهترين اخبار آنان را فراهم آورد؛ و از كتب مصنفه در اسمار و خرافات نيز، آنچه بپسنديد برگزيد؛ و چهارصد و هشتاد قصه، بدين نحو فراهم شد. ليكن پيش از انجام كتاب، اجل وي در رسيد، و ناتمام ماند. و من [ : ابن نديم ] اجزائي چند از آن را، به خط ابوالطيب شافعي وراق، ديدهام. » 2
به روايتي ديگر: « رغبت مردم به اينگونه افسانهها در قرن چهارم هجري چندان بود كه دانشمندي، نامش ابوعبدالله جهشياري، به تأليف كتابي در افسانههاي تازي و پارسي و رومي همت بست و افسانهگويان را نزد خود خواست و آنچه ميگفتند ثبت ميكرد تا چهارصد و هشتاد حكايت شد؛ كه مرگش در رسيد و كارش ناتمام ماند. » 3
يكي از مشهورترين نمونهها از اين نوع، ماجراي پيدايش مجموعة عظيم و ماندگار هزار و يك شب و راوي آن، شهرزاد است. شاهي كه پيش از آن، شاهد ارتباط نامشروع همسر خود و نيز همسر برادرش، زمانْ شاه، با غلامان سياه خويش بوده است، بهطور كامل، از جنس زن مأيوس و نسبت به آن بدبين شده است. به گونهاي كه، از آن پس، براي آنكه آن ماجراهاي دردناك تكرار نشود، هر شب با دختر باكرهاي ازدواج، و صبح، فرمان كشتن او را صادر ميكرده است. 4 تا اينكه دختر دانا و سخندان وزير وي، تصميم ميگيرد با تدبير خويش، به اين جنايتهاي شاه، پايان بخشد.
شهرزاد، با وجود مخالفت پدرش، داوطلبانه به همسريِ شاه درميآيد. او، شبها، با گفتن داستانهايي جذاب، و گاه موكول كردن دنبالة آن به شب بعد، موفق ميشود مرگ خود را، تا هزار و يك شب، به تأخير اندازد. تا آنكه در اين مدت، دختر جوان صاحب فرزندي از شاه ميشود؛ و آن عادت بد نيز از سر شاه ميافتد، و ضمن ترك كشتن دختران، به زندگياي سعادتمندانه با شهرزاد، ادامه ميدهد.
اين تغيير رفتار و عادت شاه، هم ناشي از علاقة او به شنيدن داستان و ميل به پيگيري دنبالة داستانها در شبهاي بعد، هم در نتيجة درونماية برخي از اين داستانها، و هم حاصل مؤانست و همنشيني با دختري دانا، نكتهسنج، مدبّر و در عين حال پاكدامن، چون خودِ شهرزاد است.
زمان و مكان وقوع ماجراي شهرزاد، در هزار و يك شب، مشخص نيست. همچنان كه نام ذكرشده براي شاهِ طرف مقابل او، واقعي و مستند نيست. اما قراين متعددِ موجود در متن، حاكي از آن است كه اين ماجرا، قطعاً در دوران پس از اسلام ميگذرد. زيرا شهرزاد، خود، انگيزة خويش را از تن دادن به اين خطر بزرگ، « نجات دختران مسلمان از مرگ » ذكر ميكند ( « يا دختران مسلمان را از كشتار رها خواهم ساخت، يا خواهم مرد، و مانند ديگران، نابود خواهم شد. » ) 5 ساير نشانههاي موجود در متن نيز، اوايل دوران خلافت عباسيان را به ذهن متبادر ميكند. البته، برخي بر آناند: « آنگونه كه از روايات برميآيد، داستانهاي هزار و يك شب، ريشة آريايي دارند؛ و حتي، پارهاي از روايات، آفرينندة هزار افسان را، هماي چهرآزاد، دختر بهمن، پادشاه افسانهاي تاريخي ايران ميدانند؛ و شهرزاد گويندة اين قصه را، همان چهرزاد ( = شهرزاد )، گمان ميكنند. » 6
پس از آن نيز، شاهد پديد آمدن روايات و كتابهاي داستاني ديگري با چارچوب و سبك و سياق مشابه هزار و يك شب ( درواقع به تقليد از آن ) هستيم. از آن جمله، ميتوان به دو كتاب سندبادنامه و بختيارنامه اشاره كرد:
« سندبادنامه، داستاني قديمي بوده، كه آن را از موضوعات سندباد، حكيم هندي، ميدانستهاند. اين كتاب، نخست به دستور نوح بنمنصورساماني ( سلطنت: 365ـ387 قمري )، توسطخواجهعميدابوالفوارس قناوزي، به فارسي دري ترجمه شد؛ و نيز آن را به عربي ترجمه كردند. 7
« چارچوبة سندبادنامه ( اين داستان در هزار و يك شب فارسي تحت عنوان « حكايت مكر زنان » آمده است ) داستان كنيزكي است « كرشمهناك » از كورديس پادشاه هندوستان، كه بر پسر شاه عاشق بود و بر كعبة وصالش ظفر نمييافت. روزي كنيزك، شاهزاده را به خود دعوت كرد. اما پسر تعرض حرم پدر را روا ندانست. كنيزك از ترس رسوايي، جامه چاك زد و موي بركند و روي بخراشيد و « متنكّروار » پيش تخت شاه رفت و بر شاهزاده تهمت بست. شاه، به كشتن پسر فرمان داد. ولي هفت وزير شايستة شاه، كه هر هفت، بر آسمان دولتش چون هفت ستاره بودند، گفتند: « مصلحت آن است كه هر روز از ما يكي به خدمت رَوَد و در مكر زنان و غدر ايشان حكايتي روا كند؛ تا بُوَد كه اين سياست در تأخير و توقف افتد، و فرزند شاه، از هلاك خلاص يابد. » و چنين كردند. اما در شكل طالع شاهزاده، تا هفت روز، پيوسته نحوست و خطري وجود داشت؛ كه اگر شاهزاده در هفت روز با آفريدهاي سخن ميگفت، سبب خطر و موجب هلاكتش ميشد. چون هفت روز، كه مهلت آفات بود، بگذشت، و احوال شاهزاده با سعادت قرين گشت، زبان بگشاد، و آنچه ميان وي و كنيزك رفته بود، به رأي پدر عرض داد. » 8
در بختيارنامه ( اواخر قرن 8 و اوايل قرن 9 قمري ) نيز، بختيار « هر روز پادشاه را به حكايتي تسكين ميدهد [ يا: به حكايتي مشغول ميدارد ] و از تيغ، خلاص مييابد. » و چون اين كار به درازا ميكشد، وزيران، پيش شاه، به شكوه ميگويند: « هركس با يكديگر ميگويند كه ميبايد حكايات ياد گرفتن، تا اگر درمانيم، خود را خلاص كنيم. اي شاه! بدين بدنامي، سخنگذاري بختيار، نميارزد. » شاه در خشم شده، بر بختيار بانگ ميزند كه « اي بختيار! حكايت خوش ميگويي، و ما را به سخن، مشغول ميداري. » و « ... ما را تا بدين غايت، به حكايت، بازداشتي. »
در تاريخ بيهقي آمده است: « ... بومطيع مردي بود با نعمت بسيار از هر چيزي. و پدري داشت بواحمد خليل نام. شبي، از اتفاق نيك، به شغلي به درگاه آمده بود؛ كه با حاجب نوبتي شغل داشت، و ديري آنجا بماند. چون باز ميگشت، شب دور كشيده بود. انديشيد: « نبايد كه در راه خللي افتد. »؛ در دهليز خاصه مقام كرد ـ و مردي شناخته بود و مردمان او را نيكو حرمت داشتندي. سياهداران او را لطف كردند و او قرار گرفت. خادمي برآمد و « محدث » خواست. و از اتفاق، هيچ محدث حاضر نبود. آزاد مرد بواحمد برخاست، با خادم رفت. و خادم پنداشت كه او محدث است. چون او به خرگاه امير رسيد، حديثي آغاز كرد. امير، آواز بواحمد بشنود، بيگانه. پوشيده نگاه كرد. مرد را ديد. هيچ نگفت تا حديث تمام كرد. سخت سره و نغز قصهاي بود. امير آواز داد كه تو كيستي؟ گفت: بنده را بواحمد خليل گويند. پدر بومطيع؛ كه هنباز خداوندست. گفت: بر پسرت، مستوفيان، چند مال حاصل فرود آوردهاند؟ گفت: شانزده هزار دينار. گفت: آن حاصل بدو بخشيدم؛ حرمت پيري تو را، و حق حرمت او را. پير، دعاي بسيار كرد و بازگشت. »
يعني، بواحمد خليل، به سبب هنري كه آن شب در قصهگويي نشان داد، توانست چنان تحسين سلطان را برانگيزد كه مسعود، بدهي پسر او را به ديوان، به كلي ببخشد.
از خلال اين روايت معلوم ميشود كه محدثي يا قصهگويي، در دربار غزنوي، شغلي بوده است؛ و قصهگويان، شايد غالباً هنگام به بستر رفتن پادشاه، با داستانهاي خود، خواب را بر او خوش ميگرداندهاند. »9
گزارش های دیگری دربارة نقالی در پس از اسلام وجود دارد که در مقالة دیگری به آن ها خواهیم پرداخت.
پی نوشت ها:
1. ر. ك. به: الوزراء و الكّتاب؛ ترجمة ابوالفضل طباطبايي؛ تهران، 1348؛ ص 19.
2. الفهرست؛ چاپ اروپا؛ ص 127، 304 ( به نقل از فرهنگ دهخدا، ج 5؛ ص 6964 ).
3. الفهرست؛ طبع مطبعة رحمانيه؛ ص 423 ( به نقل از « افسانههاي عاميانه »؛ مجلة سخن؛ ش 12؛ سال 1333 ).
4. در مثنوي هندي اصل خموش خاتون نيز، كه در دوران حكمراني جهانگير ( 1014ـ1037 ه. ق ) سروده شده، مشابه داستان شهرزاد قصهگو هست. با اين تفاوت كه در اينجا، پادشاه جوان، صبح روز بعد، دختر را با نواختن كفش بر سرش، از قصر بيرون ميكند.
5. هزار و يك شب؛ ص 30
6. سرامي، قدمعلي؛ سهم كودكان در ادبيات گذشتة ايران؛ فصلنامة كانون؛ دورة اول، شمارة دوم، تابستان 1353.
7. ترجمهاي فارسي از سندبادنامه نيز توسط ظهيري سمرقندي صورت گرفته است. ترجمة مجدد او، به گفته خودش، به اين سبب صورت گرفته است كه ترجمة فارسي ابوالفوارس به « عبارت، عظيم نازل بود، از تزيّن و تجلي، عاري و عاطل... و نزديك بود كه از صحايف ايام، تمام مدروس گردد. » وي آن را به نثر فني آراسته كرد؛ و ترجمة خود را، در حدود سال 600 ه. ق.، به پايان برد.
8. بختيارنامه و عجائبالبخت ( 2 )؛ به كوشش ذبيحالله صفا؛ تهران، 1347؛ ص 66، 80، 132 و 142 ( به نقل از افسون شهرزاد؛ ص 13 ).
9. تاريخ بيهقي؛ به كوشش خليل خطيب رهبر؛ مهتاب، 1381؛ ص 178.
http://www.bashgah.net/pages-21817.html
منبع اصلی مقاله: ماهنامه - ادبيات داستاني - شماره 113 - تاريخ نشر 18/04/1387
به نوشتة ابن نديم در كتاب الفهرست: « جهشياري به تأليف كتابي آغازيد محتوي هزار افسانه مختار، از افسانههاي عرب و عجم و روم و جز آنان؛ به نحوي كه هر قصه، مجزا و مستقل باشد. نه مانند كليله و دمنه و سندبادنامه، كه حكايات در ضمن يك حكايت طويلتر مندرج است. و براي اين مقصود، قصهسرايان را گرد كرد؛ و بهترين اخبار آنان را فراهم آورد؛ و از كتب مصنفه در اسمار و خرافات نيز، آنچه بپسنديد برگزيد؛ و چهارصد و هشتاد قصه، بدين نحو فراهم شد. ليكن پيش از انجام كتاب، اجل وي در رسيد، و ناتمام ماند. و من [ : ابن نديم ] اجزائي چند از آن را، به خط ابوالطيب شافعي وراق، ديدهام. » 2
به روايتي ديگر: « رغبت مردم به اينگونه افسانهها در قرن چهارم هجري چندان بود كه دانشمندي، نامش ابوعبدالله جهشياري، به تأليف كتابي در افسانههاي تازي و پارسي و رومي همت بست و افسانهگويان را نزد خود خواست و آنچه ميگفتند ثبت ميكرد تا چهارصد و هشتاد حكايت شد؛ كه مرگش در رسيد و كارش ناتمام ماند. » 3
يكي از مشهورترين نمونهها از اين نوع، ماجراي پيدايش مجموعة عظيم و ماندگار هزار و يك شب و راوي آن، شهرزاد است. شاهي كه پيش از آن، شاهد ارتباط نامشروع همسر خود و نيز همسر برادرش، زمانْ شاه، با غلامان سياه خويش بوده است، بهطور كامل، از جنس زن مأيوس و نسبت به آن بدبين شده است. به گونهاي كه، از آن پس، براي آنكه آن ماجراهاي دردناك تكرار نشود، هر شب با دختر باكرهاي ازدواج، و صبح، فرمان كشتن او را صادر ميكرده است. 4 تا اينكه دختر دانا و سخندان وزير وي، تصميم ميگيرد با تدبير خويش، به اين جنايتهاي شاه، پايان بخشد.
شهرزاد، با وجود مخالفت پدرش، داوطلبانه به همسريِ شاه درميآيد. او، شبها، با گفتن داستانهايي جذاب، و گاه موكول كردن دنبالة آن به شب بعد، موفق ميشود مرگ خود را، تا هزار و يك شب، به تأخير اندازد. تا آنكه در اين مدت، دختر جوان صاحب فرزندي از شاه ميشود؛ و آن عادت بد نيز از سر شاه ميافتد، و ضمن ترك كشتن دختران، به زندگياي سعادتمندانه با شهرزاد، ادامه ميدهد.
اين تغيير رفتار و عادت شاه، هم ناشي از علاقة او به شنيدن داستان و ميل به پيگيري دنبالة داستانها در شبهاي بعد، هم در نتيجة درونماية برخي از اين داستانها، و هم حاصل مؤانست و همنشيني با دختري دانا، نكتهسنج، مدبّر و در عين حال پاكدامن، چون خودِ شهرزاد است.
زمان و مكان وقوع ماجراي شهرزاد، در هزار و يك شب، مشخص نيست. همچنان كه نام ذكرشده براي شاهِ طرف مقابل او، واقعي و مستند نيست. اما قراين متعددِ موجود در متن، حاكي از آن است كه اين ماجرا، قطعاً در دوران پس از اسلام ميگذرد. زيرا شهرزاد، خود، انگيزة خويش را از تن دادن به اين خطر بزرگ، « نجات دختران مسلمان از مرگ » ذكر ميكند ( « يا دختران مسلمان را از كشتار رها خواهم ساخت، يا خواهم مرد، و مانند ديگران، نابود خواهم شد. » ) 5 ساير نشانههاي موجود در متن نيز، اوايل دوران خلافت عباسيان را به ذهن متبادر ميكند. البته، برخي بر آناند: « آنگونه كه از روايات برميآيد، داستانهاي هزار و يك شب، ريشة آريايي دارند؛ و حتي، پارهاي از روايات، آفرينندة هزار افسان را، هماي چهرآزاد، دختر بهمن، پادشاه افسانهاي تاريخي ايران ميدانند؛ و شهرزاد گويندة اين قصه را، همان چهرزاد ( = شهرزاد )، گمان ميكنند. » 6
پس از آن نيز، شاهد پديد آمدن روايات و كتابهاي داستاني ديگري با چارچوب و سبك و سياق مشابه هزار و يك شب ( درواقع به تقليد از آن ) هستيم. از آن جمله، ميتوان به دو كتاب سندبادنامه و بختيارنامه اشاره كرد:
« سندبادنامه، داستاني قديمي بوده، كه آن را از موضوعات سندباد، حكيم هندي، ميدانستهاند. اين كتاب، نخست به دستور نوح بنمنصورساماني ( سلطنت: 365ـ387 قمري )، توسطخواجهعميدابوالفوارس قناوزي، به فارسي دري ترجمه شد؛ و نيز آن را به عربي ترجمه كردند. 7
« چارچوبة سندبادنامه ( اين داستان در هزار و يك شب فارسي تحت عنوان « حكايت مكر زنان » آمده است ) داستان كنيزكي است « كرشمهناك » از كورديس پادشاه هندوستان، كه بر پسر شاه عاشق بود و بر كعبة وصالش ظفر نمييافت. روزي كنيزك، شاهزاده را به خود دعوت كرد. اما پسر تعرض حرم پدر را روا ندانست. كنيزك از ترس رسوايي، جامه چاك زد و موي بركند و روي بخراشيد و « متنكّروار » پيش تخت شاه رفت و بر شاهزاده تهمت بست. شاه، به كشتن پسر فرمان داد. ولي هفت وزير شايستة شاه، كه هر هفت، بر آسمان دولتش چون هفت ستاره بودند، گفتند: « مصلحت آن است كه هر روز از ما يكي به خدمت رَوَد و در مكر زنان و غدر ايشان حكايتي روا كند؛ تا بُوَد كه اين سياست در تأخير و توقف افتد، و فرزند شاه، از هلاك خلاص يابد. » و چنين كردند. اما در شكل طالع شاهزاده، تا هفت روز، پيوسته نحوست و خطري وجود داشت؛ كه اگر شاهزاده در هفت روز با آفريدهاي سخن ميگفت، سبب خطر و موجب هلاكتش ميشد. چون هفت روز، كه مهلت آفات بود، بگذشت، و احوال شاهزاده با سعادت قرين گشت، زبان بگشاد، و آنچه ميان وي و كنيزك رفته بود، به رأي پدر عرض داد. » 8
در بختيارنامه ( اواخر قرن 8 و اوايل قرن 9 قمري ) نيز، بختيار « هر روز پادشاه را به حكايتي تسكين ميدهد [ يا: به حكايتي مشغول ميدارد ] و از تيغ، خلاص مييابد. » و چون اين كار به درازا ميكشد، وزيران، پيش شاه، به شكوه ميگويند: « هركس با يكديگر ميگويند كه ميبايد حكايات ياد گرفتن، تا اگر درمانيم، خود را خلاص كنيم. اي شاه! بدين بدنامي، سخنگذاري بختيار، نميارزد. » شاه در خشم شده، بر بختيار بانگ ميزند كه « اي بختيار! حكايت خوش ميگويي، و ما را به سخن، مشغول ميداري. » و « ... ما را تا بدين غايت، به حكايت، بازداشتي. »
در تاريخ بيهقي آمده است: « ... بومطيع مردي بود با نعمت بسيار از هر چيزي. و پدري داشت بواحمد خليل نام. شبي، از اتفاق نيك، به شغلي به درگاه آمده بود؛ كه با حاجب نوبتي شغل داشت، و ديري آنجا بماند. چون باز ميگشت، شب دور كشيده بود. انديشيد: « نبايد كه در راه خللي افتد. »؛ در دهليز خاصه مقام كرد ـ و مردي شناخته بود و مردمان او را نيكو حرمت داشتندي. سياهداران او را لطف كردند و او قرار گرفت. خادمي برآمد و « محدث » خواست. و از اتفاق، هيچ محدث حاضر نبود. آزاد مرد بواحمد برخاست، با خادم رفت. و خادم پنداشت كه او محدث است. چون او به خرگاه امير رسيد، حديثي آغاز كرد. امير، آواز بواحمد بشنود، بيگانه. پوشيده نگاه كرد. مرد را ديد. هيچ نگفت تا حديث تمام كرد. سخت سره و نغز قصهاي بود. امير آواز داد كه تو كيستي؟ گفت: بنده را بواحمد خليل گويند. پدر بومطيع؛ كه هنباز خداوندست. گفت: بر پسرت، مستوفيان، چند مال حاصل فرود آوردهاند؟ گفت: شانزده هزار دينار. گفت: آن حاصل بدو بخشيدم؛ حرمت پيري تو را، و حق حرمت او را. پير، دعاي بسيار كرد و بازگشت. »
يعني، بواحمد خليل، به سبب هنري كه آن شب در قصهگويي نشان داد، توانست چنان تحسين سلطان را برانگيزد كه مسعود، بدهي پسر او را به ديوان، به كلي ببخشد.
از خلال اين روايت معلوم ميشود كه محدثي يا قصهگويي، در دربار غزنوي، شغلي بوده است؛ و قصهگويان، شايد غالباً هنگام به بستر رفتن پادشاه، با داستانهاي خود، خواب را بر او خوش ميگرداندهاند. »9
گزارش های دیگری دربارة نقالی در پس از اسلام وجود دارد که در مقالة دیگری به آن ها خواهیم پرداخت.
پی نوشت ها:
1. ر. ك. به: الوزراء و الكّتاب؛ ترجمة ابوالفضل طباطبايي؛ تهران، 1348؛ ص 19.
2. الفهرست؛ چاپ اروپا؛ ص 127، 304 ( به نقل از فرهنگ دهخدا، ج 5؛ ص 6964 ).
3. الفهرست؛ طبع مطبعة رحمانيه؛ ص 423 ( به نقل از « افسانههاي عاميانه »؛ مجلة سخن؛ ش 12؛ سال 1333 ).
4. در مثنوي هندي اصل خموش خاتون نيز، كه در دوران حكمراني جهانگير ( 1014ـ1037 ه. ق ) سروده شده، مشابه داستان شهرزاد قصهگو هست. با اين تفاوت كه در اينجا، پادشاه جوان، صبح روز بعد، دختر را با نواختن كفش بر سرش، از قصر بيرون ميكند.
5. هزار و يك شب؛ ص 30
6. سرامي، قدمعلي؛ سهم كودكان در ادبيات گذشتة ايران؛ فصلنامة كانون؛ دورة اول، شمارة دوم، تابستان 1353.
7. ترجمهاي فارسي از سندبادنامه نيز توسط ظهيري سمرقندي صورت گرفته است. ترجمة مجدد او، به گفته خودش، به اين سبب صورت گرفته است كه ترجمة فارسي ابوالفوارس به « عبارت، عظيم نازل بود، از تزيّن و تجلي، عاري و عاطل... و نزديك بود كه از صحايف ايام، تمام مدروس گردد. » وي آن را به نثر فني آراسته كرد؛ و ترجمة خود را، در حدود سال 600 ه. ق.، به پايان برد.
8. بختيارنامه و عجائبالبخت ( 2 )؛ به كوشش ذبيحالله صفا؛ تهران، 1347؛ ص 66، 80، 132 و 142 ( به نقل از افسون شهرزاد؛ ص 13 ).
9. تاريخ بيهقي؛ به كوشش خليل خطيب رهبر؛ مهتاب، 1381؛ ص 178.
http://www.bashgah.net/pages-21817.html
منبع اصلی مقاله: ماهنامه - ادبيات داستاني - شماره 113 - تاريخ نشر 18/04/1387
No comments:
Post a Comment